این تجربه شاید بهترین مثال برای قفل شدن باشد، یعنی ناتوانی در به یاد آوردن یک خاطره مشخص، به این دلیل که خاطره ای دیگر سر راه آن قرار گرفته است. هنگامی که شما چنین تجربه ای دارید، نقص در یادآوری یک موضوع علت عدم تمرکز یا نبود و نقص اطلاعات ذخیره شده نیست. در حالت دیگر، قفل شدن زمانی روی می دهد که یک مطلب در مغز شما به طور مناسب ذخیره شده اما یک چیزی آن را پوشانده و مانع می شود که شما آن را پیدا کنید. در اغلب موارد مانع و قفل یک حافظه، یک ذره اطلاعات دیگری است که با همان فضای معنایی اطلاعاتی که شما به دنبالش می گردیدهمپوشانی دارد. این حافظه متداخل به قدری فضول است که وقتی شما سعی در یادآوری مطلب مورد نظرتان داریدسر راه آن قرار می گیرد.هر چه قدر شما تلاش بیشتر و سخت تری برای خیره شدن به حول حوش این حافظه فضول بکنید مقاومت و تقویت آن در هشیاری شما بیشتر می شود. شما در حال فکر کردن به آخرین فیلم کارگردان مورد نظرتان هستید اما نام یک فیلم دیگر به ذهنتان خطور می کند، شما می دانید که این پاسخ نادرست است و در عین حال می دانید که پاسخ صحیح چیست امانمی توانید به آن فکر کنید زیرا نام فیلم نادرست مسیر مورد نظر را بسته است. مثال رایج درباره قفل شدن، زمانی است که شما یکی از بچه های تان را با اسم بچه دیگرتان صدا می کنید. با اطمینان از این که این خطا و اشتباه نخستین لغزش در یک مسیر لغزنده است که به ناکامی در شناختن نزدیک ترین اعضای خانواده ختم می شود. تا به حال بیش از یک بیمار در مطب من به خاطر این موضوع اشک هایش جاری شده است، بسیاری از بیماران که با این دغدغه و نگرانی پیش من آمده اند، این نوع خطا و اشتباه بی ضرر رابه تجربه پدر و مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ که گرفتار بیماری آلزایمر مرحله آخر بوده اند و در نهایت در شناخت اعضای خانواده ناموفق بوده اند ربط می دهند.