تعریف پژوهش بنیادی و پژوهش کاربردی در روانشناسی

معمولا پژوهشها را بر اساس محتوا، روش و زمینه آنها طبقه بندی می کنند.

یکی از مهم ترین تقسیم بندیها، تمایز بین پژوهشهای دانشگاهی بنیادی و پژوهشهای کاربردی است.

اگرچه اغلب، این دو نوع پژوهش به عنوان یک فرایند دو ارزشی ارائه می شود، بهتر آن است که این دو روی آورد را به عنوان دو سر یک پیوستار ببینیم (مايلن، ۱۹۸۷؛ پتون، ۱۹۹۰). 

پژوهشهای بنیادی در جستجوی ساخت و آزمون نظریه اند.

فرایندهای زیربنایی که به ما کمک می کند تا طبیعت را مورد شناسایی و فهم قرار دهیم، چیست؟

برای مثال دو نمونه از پژوهش های بنیادی در حوزه روان شناسی را می توان نام برد:

یکی مطالعه ای که فرضیه برآمده از نظریه راجرز در خصوص ماهیت فرایندهای تغییر در درمان مراجع محوری را مورد آزمون قرار می دهد و دیگری مطالعه ای که به پژوهش در خصوص نقش ناامیدی آموخته شده در سبب شناسی افسردگی پرداخته است.

پژوهشهای کاربردی به دنبال یافتن پاسخ برای پرسشهای عملی است؛ مثلا آیا روش مداخله ای خاص برای گروه خاصی از افراد بهتر نتیجه می دهد؟

آیا درمانهای روان پویشی برای درمان اختلالات اضطرابی بهتر از روشهای رفتاری است؟

پژوهشهای کاربردی در ابتدا ممکن است برای حل مشکلات محلی یا منطقه ای، که به طور روزانه با آن مواجهیم، انجام گیرد، برای نمونه چه تعداد از مراجعان کلینیک اضطراب از پایان برنامه درمانی خود کاملا رضایت داشته و واقعا بهبودی حاصل کرده اند؟

به این نوع پژوهشها، بعضا پژوهش ارزشیابی نیز گفته می شود.

گاهی نیز ممکن است پژوهشهای کاربردی اهداف گسترده تری داشته باشند، ولی به هر حال اغلب از دلتنگیها و نیازهای عملی ناشی می شوند؛ مانند یک مرکز ارائه خدمات روان شناختی که برای حفظ و تداوم بودجه خدماتی خود نیاز به انجام پژوهشهایی دارد تا با استفاده از نتایج آن بتواند ضرورت و تأثیر خدمات ارائه شده را نشان دهد.

از این رو، فعالیتهای بالینی را نیز می توان به عنوان یک پژوهش کاربردی در نظر گرفت.

چرا که در کار بالینی نیز درمانگران تلاش می کنند تا به سودمندترین روش درمانی با روی آورد برای هر مراجع خاص دست یابند.

روشهای به کار رفته در هر دو پژوهش بنیادی و کاربردی خطوط مشترک زیادی با هم دارند و ما در خصوص موضوعات خاص مطرح در هر پژوهش در فصل نهم به طور مفصل بحث خواهیم کرد.