معمولا در روانشناسی هیچ ایده و نظریه ای به طور خلق الساعه و به وسیله یک فرد خاص به وجود نیامده است.
مکتب رفتارگرایی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
بنیان های مکتب رفتارگرایی از خیلی وقت پیش شروع به استحکام یافتن کرده بود.
به ویژه با تأکیدی که مکتب کارکردگرایی به رفتار می کرد، به نحوی بستر را برای مکتب رفتارگرایی فراهم می ساخت.
درست است که جان بی. واتسون را بنیانگذار رفتارگرایی می دانند، ولی در واقع شاید بتوان گفت که واتسون فقط با جمع بندی نظریات گذشتگان، وجود مکتب رفتارگرایی را اعلام کرد.
زیرا از اواخر قرن نوزدهم نظراتی برعلیه موضوع و روش پژوهش رایج روان شناسی از دیدگاه وونت مطرح می شد.
به عنوان مثال کتل (۱۹۰۵) کارکردگرای معروف اعلام کرد که نباید روان شناسی به مطالعه هشیاری محدود گردد.
از طرف دیگر قبل از شروع مکتب رفتارگرایی در آمریکا روان شناسی عینی در روسیه موجودیت داشت.
بدین ترتیب شاید به علت روح زمان، تمایل به مطالعه عینی رفتار رو به افزایش نهاده بود.
در همین راستا تاکید برخی از کارکردگرایان بر مطالعات حیوانی به رشد رفتارگرایی کمک می کرد.
به عنوان نمونه ثراندایک که معمولا به عنوان یک کارکردگرا شناخته می شود، برای یافتن قوانین یادگیری به مطالعات حیوانی روی آورده بود.
مطالعات حیوانی در واقع نهی روش درون نگری بود، زیرا که طرفداران وونت، درون نگری را تنها روش مطالعه پدیده های روانی می دانستند.
بنابراین پذیرفتن مطالعات حیوانی باعث می شد که روش درون نگری از مقامی که در پیش اراده گرایان و ساختارگرایان داشت نزول پیدا کند.