روشهای کمی از علوم به اصطلاح طبیعی و به طور خاص فیزیک سرچشمه گرفته است و روشهای کیفی با «علوم اجتماعی» همانند جامعه شناسی، مردم شناسی و علوم انسانی پیوند دارد.
در دهه های نخستین قرن بیستم بسیاری از روان شناسان بانفوذ احساس می کردند که تنها راه کسب اعتبار علمی - دانشگاهی آن است که بر جاده و مسیر علوم خالص» برانند.
از این رو تلاش آنان بر این متمرکز بود که روان شناسی را با فیزیک و روشهای کمی آشنا سازند (پل کینگ هورن، ۱۹۸۳؛ لینکلن و گابی، ۱۹۸۵؛ پکر و آدیسون، ۱۹۸۵).
این مسئله سبب کشمکشهای بسیاری شد، چرا که ریشه های روان شناسی در سنتهای فلسفی قدیم قرار داشت.
این رویارویی در بستر اصول روشهای کتی در اندازه گیری روانی روشهای کمی، همچنان که از نامشان بر می آید، به روشهایی گفته می شود که در اندازه گیریهایشان از اعداد استفاده می کنند.
برتریهای اصلی اندازه گیری کنی از این قرارند:
1. استفاده از اعداد دقت بیشتر در اندازه گیری را ممکن می سازد.
برای ارزیابی خطاهای اندازه گیری، نظريه «اعتبار و روایی منسجمی وجود دارد. این عامل پژوهشگر را قادر می سازد تا بداند که به اندازه های به دست آمده و اندازه گیری اش تا چه حد می تواند اعتماد کند.
۲. برای تحلیل داده های کمی روشهای آماری بسیار مناسبی وجود دارد. اطلاعات را می توان به آسانی خلاصه کرد که خود این امر رد و بدل یافته ها را تسهیل می کند.
٣. اندازه گیریهای کمی مقایسه را تسهیل می کند. این نوع از اندازه گیری به پژوهشگر اجازه می دهد تا واکنش افراد را به یک محرک خاص ثبت و پاسخهای افراد مختلف را با یکدیگر مقایسه کند.
۴. روشهای کمی با روی آوردهای «فرضی - استنتاجی» سازگاری زیادی دارد.
بنابراین با به کار گیری الگوهای ریاضی روابط فرض شده بین متغیرها را می توان مشخص کرد و همچنین با استفاده از آمار استنباطی می توان چگونگی تطبیق داده ها با پیش بینی های انجام شده را مشاهده کرد .
برای محاسبه چگونگی تعمیم یافته های به دست آمده از نمونه مورد مطالعه به جمعیتی که نمونه از آن انتخاب شده است، می توان از نظریه نمونه گیری استفاده کرد.
در واقع با نگاهی به تاریخ تحول علم شاید بتوان این ادعا را پذیرفت که بدون کمی سازی، رشد و توسعه علم تقریبا غیر ممکن می نماید؛ مثلا تاریخ علم حاکی از آن است که خروشهای فصلی رود نیل باعث می شد تا مصریان قدیم، که در اطراف رود نیل زندگی می کردند، حد و مرز زمینهای خود را گم کنند و این مسئله مشکلات بسیاری به وجود می آورد.
لذا ضرورت تعیین ابعاد زمین پس از خروش نیل باعث به وجود آمدن هندسه شد (دیلکه، ۱۹۸۷).
در واقع آنها به این نتیجه رسیدند که اگر بتوانند زمینها را با مقیاس اندازه گیری کرده و نقشه برداری نمایند، آنگاه به هنگام فروکش کردن آب قادر خواهند بود تا مرزهای خود را دوباره تجدید و از منازعه دوری کنند.
اگر ضرورت تعیین ابعاد زمین را دلیل پیدایش علم هندسه بدانیم، آنگاه تحول هندسه و بعدها جبر را نیز شاید از مقدمات و اسباب ضروری تحول فناوری و علم بتوان تلقی کرد.
با وجود این تازه در اواخر رنسانس بود که سنجش و ریاضیات، به عنوان بخشی اساسی از علم، مورد توجه قرار گرفت.
در قرن هفدهم قانون حرکت نیوتون بخشی ساده از جبر را به کار گرفت تا کم کم این ابزار «شگرف و قدرتمند، دانشمندان را قادر ساخت تا از سقوط سیب تا حرکت سیارات را نیز پیش بینی کنند.