در پی حادثه ای آسیب زا، نوعأ کودکان به دنبال توضیح این هستند که چرا اتفاقی چنین وحشتناک برای آنها با افراد مورد علاقه شان رخ داده است.
اگر توضيح منطقی پیدا نشود، کودکان ممکن است با هدف به دست آوردن احساس کنترل با پیش بینی پذیری، درباره علت وقایع آسیبژا، باورهای غیرمنطقی پیدا کنند، و وقوع حادثه را به علل غیر مرتبط نسبت دهند. متداول ترین باور غیر منطقی، مقصر دانستن خود و خود سرزنشگری است: ممکن است قربانی، خود مسئولیت واقعه را بر عهده گیرد و خودش را سرزنش کند (او مرا به دلیل طرز لباس پوشیدنم مورد آزار جنسی قرار داد) یا سرزنش به سبب هشدار ندادن احتمال وقوع حادثه و دوری نکردن به موقع از واقعه باشد مثل این که من باید می دانستم که پدر عصبانی است.
چرا به مادرم هشدار ندادم که خانه را ترک کند تا پدر او را کتک نزند؟»؛ با من می بایستی امروز برادرم را از رفتن به مدرسه منصرف می کردم تا در راه خانه مورد شلیک قرار نمی گرفته. هرچند ممکن است کودکان خودشان را مستقیما برای حادثه آسیب زا سرزنش نکنند، ممکن است معتقد باشند که بد، و شرم آورند یا عیبهایی دارند که مستحق اتفاقات بد هستند مثل این که «حتمأ کار بدی کرده ام که این اتفاق برایم افتاده. با این روش، جهان عادلانه، قابل پیش بینی و قابل درک باقی می ماند و فقط آنها هستند که مستحق پیش آمدهای بد هستند.
به ویژه کودکانی که در معرض آزار بین فردی مداوم تظیر کودک آزاری، غفلت یا خشونت خانگی قرار داشته اند، بیشتر مستعد شکل گیری این باورها هستند؛ شاید به این دلیل که، این اعمال را اشخاصی نظیر والدین یا بزرگسالان دیگر و به عمد انجام می دهند؛ اشخاصی که معمولا انتظار می رود از کودکان حمایت کنند، نه این که به آنها صدمه بزنند. درک مسئول بودن فرد مهاجم در برابر رفتارش یعنی سرزنش کردن فرد مقصر ممکن است برای این کودکان بی نهایت دشوار و دردآور باشد.