لیزا میلر و همکارانش در دانشگاه کلمبيا واقع در نیویورک، یک مطالعه آینده نگر را به مدت ده سال، بر روی ۶۰ مادر دچار افسردگی و ۱۵۱ کودک آنها انجام دادند که وضعیت این افراد سالی یک بار سنجیده می شد. محققان دریافتند که در بین مادران، اهمیت مذهبی و کاتولیک گرایی (که در مصاحبه آخر یعنی سنجش شماره ۱۰۰، ارزیابی شد) با تعداد حملات کمتری از افسردگی ماژور در طی ده سال گذشته مرتبط بودند. همچنین، این معیارهای مذهبی در مادران (اهمیت مذهبی و کاتولیک گرایی)، با تعداد حملات کمتری از افسردگی ماژور در کودکان آنها طی ده سال گذشته مرتبط بودند (اگر چه این ارتباط از معناداری اندکی برخوردار بود).

با این حال، دینداری خود کودکان ارتباطی با خطر کمتر ابتلا به افسردگی ماژور نداشت. نکته آخر اینکه، تشابه فرقه مذهبی مادر و کودک (که باز در آخرین سنجش ارزیابی شد) با شیوع کمتری از افسردگی ماژور در کودکان طی ده سال گذشته مرتبط بود. پژوهشگران این گونه نتیجه گرفتند که دینداری مادر بر تربیت فرزند اثر می گذارد، محیط خانه را شکل می دهد و از اینرو ممکن است بر احتمال ابتلای کودک به افسردگی تأثیر گذارد. وارن و رایلی از بخش روانپزشکی کودک و نوجوان در بیمارستان سینای واقع در بالتیمور ، مطالعه مشابهی را بر روی ۱۴۳ نوجوان انجام دادند که در آن به بررسی رابطه بین حضور مادران در کلیسا و سلامت روان و عملکرد اجتماعی نوجوانان می پرداختند.

دو سوم شرکت کنندگان در معرض خطر ابتلا به یک اختلال روانپزشکی بودند (بدین معنا که نمرات آنها از میانگین نمرات بر روی یکی از دو معیار سلامت روان، یک انحراف معیار بیشتر بود). پژوهشگران دریافتند که نوجوانانی که مادر آنها لااقل هفته ای یک بار در مراسم مذهبی حضور می یابند، رضایتمندی بیشتری از زندگی خود، تعلق خاطر بیشتری را به خانواده خود، و مهارت های بهتری را در حل مشکلات مرتبط با سلامت تجربه می کنند و نیز حمایت بیشتری را از جانب دوستان خود احساس می کنند.