نوریس ، اسپالدینگ و برودی ( ۱۹۵۷) در مطالعه عمده خود روی کودکان دارای آسیب های بینایی، کشف کردند که کمتر از ۵۰٪ کودکان در شش ماهگی موفق شدند اما در نه ماهگی آن کار کرد به بیش از ۷۵٪ رسید. نسبت عظیمی از نمونه نوریس و همکاران به خاطر التهاب ناشی از نارسی شبکیه نابینا بودند و راجع به آنچه بر پایه معیارهای کتل انتظار می رود، اصلاح به خاطر نارس بودن تا شش یا هفت ماهگی ۷۵٪ موفقیت را نشان داد. گزارش فرل (فرل و همکاران، ۱۹۹۰) از میانگین سنی ۷ ماه برای مورد «انتقال شئ از این دست به آن دست» نیز به روشنی بیشتر با تخمین نوریس و همکاران (۱۹۵۷) هماهنگ بود تا تخمین فرایبرگ. بنابراین با توجه به فعالیت خط میانی با دو دست میان نتایج فرایبرگ و نتایج کارهای دیگر، تناقض وجود دارد. با این حال نتایج نوریس و فرل بر پایه ی اطلاعاتی از نمونه های بسیار وسیع تری هستند و احتمالا بیشتر نمایانگر هستند. رسیدن به اشیا دیگر یک شاخص اساسی تحولی است. نوریس و همکاران میان موارد کتل که مستلزم چنگ زدن هستند و آنهایی که مستلزم رسیدن هستند، تمایز جالبی یافتند. کودکان دارای آسیب های بینایی ظهور شاخصهای چنگ زدن را در زمانی بسیار نزدیک به معیارهای کتل نشان دادند. در حالی که در موارد رسیدن دارای تأخیر بودند. در واقع کمتر از ۲۵٪ نوزادان در سن معيار شش ماهگی «رسیدن یک طرفه» را با موفقیت گذراندند. تا نه ماهگی بیش از ۷۵٪ نوزادان نوریس این کار را انجام دادند. باید این نکته را متذکر شویم که اکثریت وسیعی از این نمونه ها به خاطر التهاب ناشی از نارسی شبکیه نابینا بودند و اینکه در هیچ سنی اصلاح به خاطر نارس بودن انجام نشد. اگر یک عامل اصلاح سه ماهگی به کار گرفته شود، پس از آن حتی مورد رسیدن یک طرفه نیز طبق معیارهای کتل پیشرفت مختص سن نشان می دهد. دانستن این نکته دشوار است که چه چیزی این شواهد را می سازد. زیرا بدبختانه آشکار نیست که برای برانگیختن پاسخ رسیدن، از چه محرکی استفاده شده است.
موضوع پیشنهادی پروپوزال روانشناسی :
مقایسه توانایی حرکتی و حسی در کودکان عادی و دارای آسیب بینایی