لوئیس و دیگر افراد به بررسی شواهدی میپردازند که نشان دهنده دلایل متقاعد کننده ای برای باور این مساله هستند که مشکلات مربوط به کنترل احساسات توسط خود فرد ممکن است مبنای میزان زیادی از اختلالات روانی- اجتماعی باشند. اگر کودکی تتولد راهی را برای کنترل احساسات عصبانیت و اضطراب خود مثل توجه نکردن به رویدادهای تحریک کننده با جلوگیری از شکهای احساسی پیدا کند ممکن است باعث بروز رفتاری مضطرب یا پرخاشگرانه در او شود که این موارد به نوبه خود به روابط آنها با والدین هم سن و سالان و معلمین خود آسیب می رسانند. کودکانی که بهتر احساسات خود را کنترل می کنند ممکن است بتوانند جلوی واکنش مضطرابقه با پرخاشگرانه خود را گرفته و به خود فرصتی را برای یافتن راههای مثبت و سازنده در جهت سازگاری با مشکلات بدهند. ممکن است تغییر تفاوتها در کنترل احساسات و توانایی کنترل فردی با تلاش های فراوان فرد بسیار مشکل باشد که بخشی از این مساله به خاطر بروز مکانیسم های اولیه بیولوژیکی می باشد و بخشی دیگران ریشه در روابط و رابطه های متقابلی دارد داشته باشند که مانع رشد کودک می شود. لوئيس و دیگر افراد به بحث در مورد این مساله می پردازند که کودکان پرخاشگر و مضطرب دارای تجربه درگیری در خانواده هستند که در این خانواده ها هم والدین و هم بچه ها دارای ارتباطات عاطفی هستند که ممکن است رابطه کمی را با موقعیت واقعی داشته باشد، در حالی که کودکی که از نظر روحی آسیب دیده اند، تجربه بیشتری را از درگیری های والدین با کودک دارند که در این شرایط بر اساس موقعیت موجود انعطاف پذیری آنها تغییر پیدا می کند. این تجربه می تواند پیامدهایی را برای کنترل بخش قشری مغز داشته باشد. تحقیقات علوم عصب شناختی عملکرد مغز می توانند این پیامدها را نشان دهند.


موضوع پیشنهادی پروپوزال روانشناسی :

رابطه بین مشکلات کنترل احساسات با استرس و پرخاشگری در کودکان ...