زیگموند فروید بر این باور بود که سرمنشأهای اصلی احساس گناه عبارت اند از هراس از اقتدار حاکم و ترس از اینکه از محبت والدین محروم شویم؛ و این دو عامل نهایتا وجدان - ادراک درونی درست و نادرست - شخص را شکل می دهند. بر این اساس، تمدن مفهوم گناه را تحکیم می کند و حافظ نظم و ثبات است. طی صد سال گذشته، روان درمانی به میزانی چشمگیر پیشرفت کرده و توسعه یافته است، زیرا بسیاری افراد، نسبت به کنش های آنی و خودانگیخته و اعمالشان، دچار احساس تقصير شدید شده اند، که پیامدش پدیداری عارضه های روانی بوده است. درمان معطوف به یاری بیماران بوده برای درک درونی این مطلب که عارضه هایشان در نتیجه سازش است بین تمایلشان به بیان انگیزه ای آنی و ممنوعیت بیان آن؛ نظیر آنچه در مورد احساس گناه رخ می دهد. در آن زمان، و قطعا تا یک قرن بعد، بسیاری اشخاص به عارضه هایی دچار شده اند که در واکنش به احساس تقصير حاد نسبت به یک پندار، یک کردار یا یک خطا بروز کرده اند.
خوشبختانه، نیازی به ترس از اقتدار حاکم یا محرومیت از محبت والدین نیست تا احساس گناه فعال شود. قابلیت های اهمیت دادن و توجه به سایرین، توجه به پیامدهای اعمالتان، و تجربه احساس گناه با همدلی و رفتارهای جامعه طلبانه هم مرتبط است که در واکنش به تجربه های اولیه اجتماعی شدن پا می گیرند. این رویکرد میان فردی به احساس گناه، که بر روابط متمرکز است، بر همدلی و دلشوره نسبت به از دست دادن وابستگیها، به مثابه دو مبنای اصلی احساس تقصير، تأکید می کند. همدلی به منزله قابلیت است برای سهیم شدن در احساسات، افکار یا موضعگیری های کسی دیگر از طریق به رسمیت شناختن تجربه شخصی و درک آنچه او احساس می کند. از این جهت، احساس گناه با تجربه کردن اندوه همدلانه در واکنش به رنج سایرین، توأما با احساس مسئولیت در قبال آن، به تحرک در می آید. علاوه بر این، دلشوره برخاسته از تهدید به حذف شدن اجتماعی یا بیگانه شدن کسانی که با آنها رابطه دارید یا مایلید رابطه داشته باشید، می تواند به شکل احساس گناه متجلی شود.
متغیرهای پیشنهادی برای موضوع پروپوزال پایان نامه روانشناسی :
احساس گناه – هراس اجتماعی – همدلی – رفتار اجتماعی