متغیرهای شناختی شامل افکار، بازخوردها، باورها، انتظارات، اسنادها، حافظه، استدلال و مانند آن؛ 

متغیرهای عاطفی شامل احساسات، هیجانات، خلق و خو، " احساسات بدنی (حی) و مانند آن؛

متغیرهای رفتاری شامل کنشها، عملکرد، مهارتها، گفتار و مانند آن؛ 

متغیرهای زیستی شامل حالات فیزیولوژیک و آناتومیک مانند ضربان قلب، فشار خون، فعالیتهای ایمنی شناختی و مانند آن؛

متغیرهای اجتماعی" شامل عوامل فشار روانی مزمن و حاد، حمایتهای اجتماعی، فعالیتهای جسمی، کار و مانند آن.

انواع متغیرهای روانشناسی و نحوه تعریف مفهومی و عملیاتی

این متغیرهای پنج گانه محتوای اصلی پژوهشهای روان شناختی را تشکیل می دهند.

بدین معنی که غالبا سؤالات پژوهشی یا فرضیه ها بر مبنای یک یا چندین نوع از این متغیرها تنظیم می شوند.

به هر حال هر یک از آنها باید به روشنی تعریف شده و بر مبنای یک یا چند روش عملی اندازه گیری از حالت «مفهوم انتزاعی» و سازه» به صورت یک متغیر اندازه پذیر تبدیل شوند.

عملی سازی سازه ها:

واژه «اندازه گیری در اینجا به معنای عام به کار رفته که به فرایند تبدیل مفاهیم روان شناختی به «مشاهدات عینی» اشاره دارد.

در واقع برای آنکه هر مفهوم یا سازهای قابل اندازه گیری شود، باید ابتدا آن را به صورت اندازه پذیر تعریف و مشخص کنیم.

این کار را می توان به طرق مختلف انجام داد، مانند: هراس اجتناب قابل مشاهده، گزارش شخصی ترس، مقیاسهای فیزیولوژیک برانگیختگی سیستم عصبی سمپاتیک؛ درد: گزارش شخصی فشردگی بدنی، تحمل رفتاری محرک درد آور، قضاوت متخصص؛ اضطراب مرگ: مصاحبه کیفی نیمه ساخت دار، پرسشنامه استاندارد روان شناسان وجود گرا".

در واقع در هر پژوهشی با یک سلسله معانی انتزاعی مانند هراس، درد، اضطراب مرگی سر و کار داریم که «سازه» یا «متغير» نامیده می شوند.

راه مشاهده هر سازه را «اندازه گیری» آن سازه می نامند.

اگرچه به کار گیری این زبان بیشتر با روشهای کمی پژوهشی همخوانی دارد، در پژوهشهای کیفی نیز به طور مؤثری می توان از این زبان استفاده کرد.

اگرچه ممکن است در این مورد پژوهشگران کیفی به جای «سازه» از نام «پدیده» استفاده کنند.

به فرایند عبور از سطح یک سازه به سوی عمل سنجش و اندازه گیری آن سازه «عملی سازی» گویند.

اندازه گیری و به دست دادن یک اندازه و سازه -- » مشخص و قابل مشاهده و مقایسه عملی سازی عملی سازی یک سازه کار ساده ای نیست.

همچنان که در مثالهای قبلی نشان داده شد، اغلب، شیوه های متعددی برای عملی سازی یک متغیر وجود دارد.

اینکه محقق کدام شیوه را برگزیند، به عواملی چون سؤالات پژوهشی، چهارچوب نظری و منابع قابل دسترس برای مطالعه بستگی دارد.

برای تسهیل فرایند «عملی سازی» یک سازه یا متغیر شاید بهتر باشد که سازه مورد نظر تعریف عملیاتی شود.

یعنی بهتر است که سازه ابتدا تعریف عینی شود تا بر مبنای آن تعریف، بهتر اندازه گیری شود.

برای نمونه هنگامی که از مفهومی به نام «همدلی» اسم می بریم، ممکن است در ذهن و زبان کسانی که این واژه را در فعالیتهای علمی خود به کار می برند معنای «ورود به جهان و دنیای ادراکات شخص دیگری و آن را به طور کامل دنیای خود دانستن» متبادر شود (راجرز، ۱۹۷۵).

اما برای پژوهش پیرامون فرایند روان درمانی و تأثیر همدلی در نتیجه درمان ممکن است پژوهشگر برای اندازه پذیر کردن این مفهوم آن را این گونه تعریف عملی نماید که: «همدلی یعنی مشاور به احساس و هیجانات مراجع با چه دقتی توجه می کند و تا چه اندازه بجا و به موقع واکنش نشان میدهد»، سپس واکنشهای مشاور توسط یک متخصص بی طرف با گوش دادن به نوارهای جلسه درمانی اندازه گیری می شود.

و همیشه لازم نیست که هر سازه ای حتما تعریف عملی شود و یا حتی ممکن است گاهی اوقات چنین کاری امکان پذیر نباشد.

به نسل پیشین پژوهشگران علوم رفتاری آموزش داده شده بود که به هر چیز نگاهی عملی داشته باشند (استیونز"، ۱۹۳۵).

بدین معنی که هر مفهوم عين و مساوی عملیات اندازه گیری آن است؛ برای نمونه «بهره هوشی چیزی است که آزمونهای هوش می سنجند».

اما اکنون این نکته کاملا روشن است که در حوزه روانشناسی بالینی و روانشناسی مشاوره نمی توانیم با مقیاس و اندازه گیریهای موجود به طور مناسب سازه های زیادی به دست آوریم؛ برای نمونه مهارتهای اجتماعی ممکن است با رفتارهایی چون ارتباط چشمی خوب، لبخند زدن و غیره تعریف عملی شوند، اما در واقع صرف انجام این گونه رفتارها نمی تواند به تنهایی تعاملات اجتماعی مؤثر ایجاد کند، بلکه برعکس، به نظر می رسد که تأکید بر بروز چنین رفتارهایی افرادی پرورش می دهد که چون رباط عمل می کنند.

از نظر یک منتقد واقع گرا چنین می توان گفت که اکثر سازه های روان شناختی تنها به صورت ناقص و نسبی به وسیله مقياسها و اندازه گیریهای مربوط به آنها قابل دستیابی اند.

در دو بخش آینده به هنگام طرح اثبات گرایی (پوزیتیویسم) و «روایی سازه» مجددا به این موضوع خواهیم پرداخت.

تعریف عملی هر سازه به طور روشنی به چگونگی مفهوم سازی نظری آن بستگی دارد؛ برای نمونه، هنگامی که سازه «حمایت اجتماعی» را به کار می گیریم، برای «عملی سازی» آن دو راه وجود دارد:

یکی با شمارش تعداد آدمهایی که در شبکه اجتماعی فرد وجود دارند و دیگری با ارزیابی کیفیت ارتباط در درون آن شبکه.

همان طور که می توان دید، هر کدام از این تلقيها معانی ضمنی مختلفی برای آنچه منظور اصلی «سازه حمایت اجتماعی» است، دربر دارند.

آیا حمایت اجتماعی خوب به معنی رابطه اجتماعی گسترده و بسیار زیاد است یا به معنی داشتن تعداد محدودی رابطه صمیمی و عمیق بر مبنای احترام متقابل ؟ اینکه پژوهشگر کدام یک از این تعاریف را مد نظر داشته و به دنبال سنجش آن است، موضوعی است که به آن «مشاهده وابسته به نظریه» گویند .

شیوه اندازه گیری هر پدیده ای مشروط و متضمن دیدگاهی است که آن را توصیف کرده و مؤلفه های تشکیل دهنده آن را تعریف می کند.

داشتن یک مشاهده خالص و ناب تقریبا غیر ممکن است.

در واقع هنگامی که از یک سازه در پژوهش نام می بریم، تعریف عملی آن مستقیما از دل چهار چوب نظری و یا نظریه متناسب با آن بیرون می آید.

بنابراین پژوهشگر در ارائه تعریف عملی سازه های پژوهشی باید به نظریه هایی که سازه را از آنان به عاریت گرفته، مراجعه کند و با هدایت نظریه، سازه اش را اندازه گیری کند.

به طور مشابه پژوهشگران معتقد به روشهای کیفی تأثیر پیش ذهنهای پژوهشگر را در فرایند اندازه گیری گوشزد می کنند.

مفهوم حلقه هرمنوتیک، بازخورد و تأثیر و تأثر متقابل بین ایده کنونی ما و فهم ما از اطلاعات مورد مشاهده را به خوبی تبیین می کند.

مشکل دیگری که باید به آن توجه داشت، این است که خود عمل اندازه گیری» باعث ایجاد تغییراتی در شخص یا موقعیت مورد سنجش می شود.

پدیده معروف به «واکنش اندازه گیری» به همین نکته اشاره دارد؛ برای نمونه، افراد اگر بدانند که رفتارشان زیر نظر گرفته شده است، به شکل متفاوتی رفتار می کنند.

به همین دلیل است که اگر از آزمودنی یا بیمار خواسته شود که فراوانی افکار اضطرابی اش را به طور روزانه ثبت کند، همین درخواست باعث کاهش فراوانی افکار مورد نظر خواهد شد (صاحبی و منزیس، ۱۹۹۶b).

آزمودنیها و شرکت کنندگان در پژوهشهای رفتاری اغلب تحت تأثیر ادراکشان، (از آنچه پژوهشگر تلاش می کند به دست آورد) قرار دارند که این خود «دقت و صحت» اندازه گیری را تهدید می کند.