این پنج مورد عبارت اند از:
۱- کودکان تیزهوش معمولا در حداقل زمان ممکن قادرند موضوعات و مفاهیم جدید را یاد بگیرند. ۲- کودکان تیزهوش، خیلی راحت و بهتر می توانند آنچه را که یاد گرفتند را به خاطر بیاورند. ۳- کودکان تيزهوش قادرند موضوعات یادگیری را به طور کاملا انتزاعی در سطوح مختلف درک کنند و بفهمند. ۴- کودکان تيزهوش معمولا با شور و شوق بی وصف درگیر موضوعات جدید و مورد علاقه خود می شوند و به سختی می توان آنها را از موضوعات و کارهای مورد علاقه خود جدا نمود مگر اینکه به آن چیزی که می خواستند بفهمند، رسیده باشند و کاملا ارضاء شده باشند. ۵- کودکان تیزهوش قادرند همزمان به چند چیز متفاوت تمرکز کنند.
مثلا آنها می توانند در کلاس درس همزمان که دارند به موضوعی فکر می کنند یا برنامه ای را در ذهن خود تحلیل و تدوین می کنند، بحث های کلاس را نیز بدون توجه دیداری مستقیم دنبال کنند و به سئوال های معلم پاسخ دهند(راشل و همکاران، ۲۰۱۳). علیرغم تفاوت در نوع شیوه های یادگیری تیزهوش، معمولا آنها همه مقاطع را در مدارس عادی و در کنار دانش آموزان عادی می گذرانند .
اگرچه به نظر می رسد کودکان تيزهوش منطق متفاوت از همسالان عادی یاد می گیرند و طبیعتا نیازهای آموزشی متفاوتی هم دارند با این حال هنوز در خصوص نیازهای عاطفی اجتماعی کودکان تيزهوش ابهاماتی وجود دارند. هنوز پژوهشی در مقیاس وسیع و طولانی و به طور تطبیقی در خصوص میزان شیوع و توزیع جنسیتی مشکلات عاطفی اجتماعی کودکان تيزهوش انجام نشده است (مارتین و همکاران، ۲۰۱۲). به همین دلیل هنوز دقیقا روشن نیست که آیا کودکان تيزهوش احتمالا بیشتر از کودکان عادی دچار مشکلات عاطفی- اجتماعی می شوند و یا کمتر از آنها این مشکلات را تجربه می کنند (پاترسون، ۲۰۰۹).
برخی یافته ها از جمله؛ نیهارت (۲۰۰۲)، نشان داده اند که کودکان تيزهوش کمتر دچار مشکلات روانشناختی هستند. وب و همکاران (۲۰۰۵)، معتقدند اینکه گفته می شود کودکان تیزهوش مشکلات روانشناختی ندارند یا دچار نمی شوند، نمی تواند درست باشد چرا که احتمالا مشکلات روانشناختی آنها به خاطر توانایی ذهنی فوق العاده و استعداد عالی که دارند، به چشم نیاید و گاهی هرگز تشخیص داده نشود. بر همین اساس پاترسون (۲۰۰۹)، معتقد است که تصور قالبی مثبتی که نسبت به کودکان تیزهوش وجود دارد این احتمال وجود دارد که مشکلات آنها بویژه مشکلات اجتماعی آن کمتر شناسایی شوند و در هاله ای از ابهام و اغفال قرار گیرد.
از سوی دیگر کودکان تيزهوش کمتر مایل هستند مشکلات خودشان را به والدین و حتی معلمان خود بازگو کنند و همواره ترجیح میدهند چهره ای مثبت از خود بروز دهند و بر حفظ آن چهره مثبت اصرار دارند. پینیفیر و استاکینگ در خصوص مشکلات اجتماعی کودکان تيزهوش گزارش می کنند چنانچه محیط خانواده، اجتماع) سازگار با شخصیت کودکان تیزهوش و نیازهای زیستی، شناختی و روانی - اجتماعی آنها نباشد این احتمال وجود دارد که دچار مشکلات عاطفی- اجتماعی شوند. مک کالیستر وهمکاران (۱۹۹۶)،
معتقدند کودکانی که تیزهوش هستند از لحاظ توانایی همیشه باهم همگن نیستند و نتایج حاصل از بررسی های مختلف نشان میدهند که امکان تحول عاطفی- اجتماعی خوب و شایسته، در مورد تمام کودکان تيزهوش صحت ندارد. کودکان تیزهوشی که از لحاظ تیزهوشی در سطح متوسط هستند یعنی در دامنه هوشی ۱۳۰-۱۶۰ قرار دارند)، با کودکان تیزهوش که دارای ضریب هوشی استثنایی هستند یعنی دارای بهره هوشی ۱۶۰-۱۷۹ هستند) و یا کودکانی تیزهوشی که هوش فوق العاده بالایی دارند( یعنی دارای بهره هوشی بالای ۱۸۰ هستند) از خیلی جهات با یکدیگر متفاوت اند. بررسی و مطالعه این کودکان، کار دشواری نیست زیرا طبق تعاریف، تعداد آنها بسیار کم است.
با این حال مک کالیستر و همکاران (۱۹۹۶)، در مطالعات خود بر پیشینه تحقیقات انجام شده درباره کودکان تیزهوش، گزارش دادند که براساس یافته های آنها، کودکان تيزهوش هیچگونه مشکل عاطفی- اجتماعی ندارند اما به لحاظ بالینی، نشان داده شده که تاکنون کودکان تیزهوش زیادی هستند که مشکلات زیادی دارند. گراس (۲۰۰۲)، در بررسی تحقیقات انجام شده بر روی کودکان تيزهوش دریافت که کودکانی که بالاترین ضریب هوشی را داشتند، جدی ترین مشکلات اجتماعی و ناسازگاری اجتماعی را نیز داشتند.
مشابه این نتایج در یافته های لوئیس ترمن نیز گزارش شده بود و از این روست کودکی که ضریب هوشی بالاتر از ۱۷۰ دارد، متعاقبا دچار مشکلات اجتماعی نیز بوده و انزوای اجتماعی را نیز تجربه کرده است (بورکس و همکاران، ۱۹۳۰) نظریه پردازان دیگر از جمله هالینگ وورث (۱۹۴۲)، دریافتند که در بین کودکان تیزهوش، آنهایی که در دامنه هوشی ۱۲۵ تا۱۵۵ قرار دارند از لحاظ سازگاری اجتماعی وضعیت بهتری دارند در حالی که ضریب هوشی ۱۶۰ و بالاتر از آن، باعث بروز مشکلاتی در ارتباط با همسالان، انزوای اجتماعی و گوشه گیری از اجتماع می شود.
این نظریه ها به نوعی نتایج تحقیقات پیشین را تأیید می کنند. گراس (۱۹۹۸) و دابر و بنبو (۱۹۹۰)، دریافتند کودکان تیزهوشی که در ریاضیات و مهارتهای زبانی استعداد فوق العاده ای داشتند در مقایسه با دو گروه دیگر از تیزهوشان، یعنی کودکان تيزهوش متوسط (دامنه هوشی ۱۳۰-۱۶۰) و کودکان تیزهوش استثنایی(دامنه هوشی ۱۶۰-۱۷۹)، که مهارت های زبانی فوق العاده ای داشتند، هم مشکلات اجتماعی بیشتری داشتند و هم از موقعیت اجتماعی پایین تری برخوردار بودند.