بنابر این دیدگاهها و حوزه های مختلف روان شناسی آن را با کاربردها و معانی متفاوتی به کار برده اند. این گستردگی توجه، ارائه تعریفی واحد از خود را دشوار و گاه غیر ممکن می نماید. اربر ۱۹۸۵) در فرهنگ اصطلاحات روان شناسی تعاریف از خود را در شش دسته طبقه بندی نموده است: او در اولین تعریف، خود را به عنوان یک نیروی درونی با کارکردهای نظارتی و هدایتی بر روی انگیزه ها، ترسها و نیازها... تلقی می کند. به عبارتی خود یک جنبه فرضی از روان در نظر گرفته می شود که نقش خاصی را اجرا می کند. این معنا را می توان در مفهوم آدلر از خود خلاق و در مفهوم سالیوان از سازمان خود و در نوشته های اولیه یونگ پیدا نمود. در دومین تعریف، خود شاهد درونی بر اتفاقات است. به عبارت دیگر به عنوان یک مولفه از روان، قادر است به خود نظر کرده و کارکرد درون نگری داشته باشد. این نوع تعریف از خود را می توان در نظر ویلیام جیمز پیدا نمود. او در سال ۱۸۹۰ خود را در دو معنای من مفعولی با اشاره به خود و من فاعلى در نظر گرفت. من مفعولی آشنایی با خود است به صورت عینی، همان طور که در تعریف اول اشاره شد. و من فاعلی درک کردن خود است. به صورت ذهنی که در تعریف دوم آمد. در تعریف سوم، خود به عنوان کلیت تجارب و تظاهرات شخصی و به عنوان موجود زنده آمده است. یعنی خود تعریفی جامع و نسبتا خنثی دارد و واژه هایی مثل من، شخص، فرد، ارگانیزم برای آن می توانند مترادف های قابل قبولی باشند.
متغیرهای پیشنهادی برای انتخاب موضوع پروپوزال پایان نامه روانشناسی :
خود خلاق – خود پنداره – سازمان خود – هویت من