بیلینگ اخیرا در کار خود (۲۰۰۸) شکل گیری تاریخی روانشناسی انتقادی معاصر را تفسیر کرده است: با توجه به اختلافشان، با این وجود روانشناسان انتقادی، به وسیله مخالفت با جریان اصلی روانشناسی که آن را خیلی مضيق در مرکز توجهشان و خیلی سختگیرانه در رویکردشان مطرح کرده اند، متحد شده اند.
بیلینگ بین دو شکل عمده انتقادی تمایز قائل شد: اول تحلیل گفتمان انتقادی که نقش نخبگان قدرت معینی را، در حفظ نابرابری های اجتماعی و بی عدالتی ها افشا می کند، بعنوان بخشی از این روند رقابت، روانشناسی انتقادی وقف کمک به انعکاس صدای اشخاصی شده است که به صورت سیستماتیک مورد استثمار واقع شده اند و تاکنون صدایشان شنیده نشده است ولی قبل از ارائه این صداها، نقد شخصیت این صداها و به مبارزه طلبیدن شواهدی از بی عدالتی و ظلم در اشکال مختلف اجتماعی افزوده شده است.
دومین انتقاد از ترتیبات خود روانشناسی است که با تمرکزی منحصرا تاریخی در تحلیل نابرابری های اجتماعی شکل گرفته و در بسیاری از پدیده های روانی که روانشناسان مطالعه کرده اند، شکست خورده است.