اما تعدادی از پژوهشگران به این نتیجه دست یافتند که در آزمونهای تفکر واگرا، تفکر خلاقانه و یا ظرفیت خلاق شدن مورد سنجش قرار نمی گیرد. بررسی ها نشان دادند که آزمون های خلاقیت از هیچ اعتبار پیشگویانه ای برخوردار نیست و یا اگر هم باشد بسیار مختصر است. امتیازهای آزمون کودکان در پیش بینی عملکرد خلاقانه آنان در چند سال بعد، چندان مفید واقع نشدند.
فقدان چنین اعتباری یکی از افراد پیشرو این نظریه را بر آن داشت تا اعلام کند آزمون هایی که او سعی در گسترش آنها داشته، ارتباط بسیار کمی با موضوع خلاقیت داشته است. در بررسی های دیگر، میزان خلاقیت تعدادی از کارگران در عرصه های مختلف کاری رتبه بندی شد.
ملاک سنجش آنان، تعدادی از کتاب های دانشمندان در این زمینه بود. آنگاه آنان با استفاده از آزمون های تفکر واگرا، خلاقیت کارگران را مورد سنجش قرار دادند. پژوهشگران به این نکته پی بردند که افراد خلاق لزوما کسانی نبودند که بالاترین امتیازها را در آزمون به دست آوردند. در بررسی دیگر، توصیفاتی از دو شیوه تفکر؛ یعنی تفکر همگرا و تفکر واگرا، به دانشمندان داده شد و از آنان خواسته شد تا شیوه ای را که به بهترین وجه متناسب با نحوه تفکر آنان در خلال پژوهشها است انتخاب کنند.
برخلاف نظریه گیلفورد، دانشمندان تفکر همگرا را به عنوان نحوه تفکر خود در پژوهش ها عنوان کردند. نتایج نشان میدهد که در این بررسی، وقتی از دانشمندان خواسته شد تا نحوه تفکری را برگزینند که به بهترین وجه می تواند با روش آنان سازگار باشد، اینگونه نبوده است که آنان تفکر واگرا را مطلقا از دور خارج کنند؛ بلکه اهمیت آن را کمتر از تفكر همگرا میدانستند.
موضوع پیشنهادی پروپوزال روانشناسی :
مقایسه اثر بخشی آزمون تفکر واگرا و تفکر خلاق در موفقیت شغلی کارکنان بخش دولتی و خصوصی