آنها باید بر نادرستی این عقیده واقف شوند، که صرف ابتلا به اسکیزوفرنی باعث نمی شود که فرد قدرت هرگونه تصمیم گیری برای خود را از دست بدهد، یا نتواند به زندگی عادی باز گردد. علاوه بر این، آنان را ترغیب نماید که هر انحراف جزیی و رفتاری را، الزاما و بدون بررسی کل موقعیت، به بیماری نسبت ندهند. دوم آن که باید همکاری آنان را در زمینه درمان بیماری جلب نمود. نمی توان انتظار داشت که وقتی نزدیک ترین افراد به بیمار ادعا می کنند روش درمانی بی حاصل است، بیمار در ادامه آن مداومت نشان دهد. بعضی از درمانگران، منسوبین را غالبا به این بهانه که «متخاصم » اند، نادیده می گیرند، چونکه آنان آزرده خاطر و ایرادگیرند.

این حالت آنان را باید واکنشی طبیعی و دفاعی در برابر شنیدن خبر تشخیص اسکیزوفرنی تلقی کرد. اکثر مردم عادی تا زمانی که با بیماری اسکیزوفرنی در یکی از اعضای خانواده یا دوستان روبه رو نشده اند، اطلاعات چندانی درباره آن ندارند. بنابراین به کمک قابل توجه نیاز دارند تا بفهمند اسکیزوفرنی عارضه ای درمان پذیر است که از افسانه جاهلانه ای که پیرامون آن ساخته شده، فاصله بسیار دارد. سوم آنکه، متسوبین می توانند نقشی حیاتی در توانبخشی بیمار ایفا کنند. برای کسی که از بیماری اسکیزوفرنی بهبود یافته، زندگی در تسهیلاتی که جامعه فراهم ساخته بسیار مطلوب تر از باقی ماندن در نزد والدین است ؛ زیرا این کار بخش مهمی از متکی شدن به خود برای اکثر افراد به شمار می آید. اما به هر حال، توجه و حمایت فعال خانواده اهمیت حیاتی خود را برای پیشرفت بعدی بیمار حفظ فراهم خواهد ساخت.