به علت این که هدف علم کشف روابط قانونمند است، علم فرض می کند هرآن چه که مورد بررسی قرار میگیرد قانونمند است.
برای مثال شیمیدان فرض می کند واکنش های شیمیایی قانونمند هستند و فیزیکدان فرض می کند که جهان فیزیکی قانونمند است.
فرض این که آنچه که مورد مطالعه قرار می گیرد می تواند برحسب قوانين على مورد درک و فهم قرار گیرد، جبرگرایی نامیده می شود.
بنابراین جبرگرایی فرض می کند هر چیزی که رخ می دهد تابعی از تعداد معدودی علت ها است و این که اگر این علتها شناخته شوند.
یک رویداد می تواند با دقت کامل پیش بینی شود.
با وجود این شناختن تمامی علتها لازم نیست، جبرگرا فرض می کند که همه آنها وجود دارند و هرچه علت های بیشتری شناخته شوند پیش بینی درست تر خواهد بود.
با این توصیفات همه علوم جبرگرا است.
بنابراین، با توجه به توضیحات در مورد علم، می توان به این نتیجه رسید که روان شناسی یک علم است.
در واقع شاخه ای از علم است که در نظر دارد به بررسی انسان بپردازد.
خیلی از دانشمندان طبیعی هنوز بر این باورند که روان شناسی هرگز نمی تواند یک علم باشد، زیرا موضوع مورد مطالعه آن تجربه ذهنی است.
ولی با توجه به تعریف و ویژگی هایی که در بحث بالا برای علم توضیح داده شد، به سادگی می توان ملاحظه کرد که روان شناسی یکی از شاخه های مهم علم است.
زیرا تلاش می کند با استفاده از روش های مختلف، طبیعت انسان را شناسایی کند.
روان شناسی با مشاهده تجربی و نظریه پردازی همان کاری را می کند که شاخه های دیگر علوم در مورد موضوع های خود می کنند.