انکار یک فرایند خودکار است که مانع جستجوی واقعی شده و افراد به خاطر ترسی که دارند در مورد بیماری اغراق می کنند و بیماری را هیولای ترسناکی می داند (مانند کودکانی که ترس های خیالی دارند که به نظر بزرگسالان حقیقت ندارند). ترسی که در این رویاها، باورها، و فرضیه های ترسناک وجود دارد، و ترس از این که با بیان آنها مرغ آمین رد می شود و به حقیقت تبدیل می شود، معمولا باعث می شود انکار آنان سرپوشیده بماند و باز نشود.

با این حال، وقتی چنین ترس هایی بیان شوند واقع بینانه تر شده و ماهیت هیولایی آنها کم می شود. مثلا تلاش مأیوسانه برای «تفکر مثبت» حاصل این ترس است که «تفکر منفی»، و نه سوگواری محدود و واقع بینانه، منجر به فروپاشی و تجزیه همیشگی می شود.

به همین ترتیب هرگونه تلاش مأیوسانه برای مصرف دارو که کمترین فایده را دارد ناشی از این ترس است که بدون درمان ام اس حیات آنان به خطر افتاده و می میرند. نام گذاری و درک این ترس ها به افراد کمک می کند از زیر این فشاری رها شوند که باید طوری رفتار کنند که گویا جبر و کنترلی بر آنان حاکم است.

مشکل اصلی مشاور این است که خودش را قانع کند بررسی این حوزه های حساس مهم و امن است، چون گاهی بیماران شدیدا معتقداند کنکاش و بررسی بعضی مسائل خیلی ترسناک است.

مشاوری که تصور می کند زندگی با ام اس یعنی محکومیت به مرگ و هیچ کس با بیمار ام اس ازدواج نمی کند و هیچ کس آنان را دوست ندارد، نمی تواند چنین باورهایی را در بیمار به چالش بکشد. زمانی با خانواده ای رو به رو شدم که معتقد بودند چون شوهر زن خود را (که مبتلا به ام اس است) چندان دوست ندارد، مادر خانواده حتما می میرد. من هم آن موقع همین فکر را می کردم. اما وقتی با هم صحبت کردیم دیدم اصلا حقیقت ندارد. هر چقدر هم که بقیه به او عشق بورزند باز هم رو به فوت است.

اگر نتوانیم این افکار وحشتناک را به زبان بیمار بیاوریم، او با این افکار تنها می ماند و شاهد پیامدهای جدی خواهد بود. در مورد این خانواده، دو کودک و شوهر این خانم نیز مدتها بود با ترس از این مسئله زندگی می کرده اند و روی روابط روزمره آنان تاثیر گذاشته بود، کودکان امیدی به حمایت های پدر، چه قبل از مرگ مادر چه بعد از آن، نداشتند.