این یکی از معدود پژوهش هایی است که کودکان را برای یک دوره زمانی قابل توجه مورد مطالعه قرارداده است تا چگونگی تأثیر دینداری در کودکی و بزرگسالی را بر پیشرفت افسردگی در طول زمان بررسی کند. با استفاده از یک مصاحبه تشخیصی ساختارمند، افسردگی در کودکی و به دنبال آن در طی ۱۱ سال سنجیده شد. حضور مذهبی و فرقه مذهبی کودکان در آغاز مطالعه و سپس در پایان دوره مطالعه (زمانی که بالغ شده بودند) سنجیده شدند. در زمان سنجش در دوران بزرگسالی، علاوه بر تعدد حضور در مراسم مذهبی و نیز فرقه مذهبی، در مورد اهمیت مذهب نیز از آنها سؤال شد.
پژوهشگران دریافتند که عامل اهمیت مذهب که در بزرگسالی ارزیابی شد، خطر کمتری را از ابتلا به افسردگی در کودکان دختر در طی چند سال پژوهش پیش بینی می کرد (۵۱ درصد کمتر)، که البته این مسئله فقط در مورد کودکانی صدق می کرد که در کودکی مبتلا به افسردگی نشده بودند. در میان آن دسته از کودکان دختری که تجربه افسردگی دوران کودکی را داشتند، اهمیت مذهبی زیاد که در بزرگسالی سنجیده شد، خطر ابتلا به افسردگی را در طی چند سال پژوهش، ۴ / ۲ برابر بیشتر پیش بینی می کرد.
در مورد دخترانی که پیشینه ای از افسردگی کودکی نداشتند، تعدد حضور مذهبی در دوران کودکی، به میزان ۸۴ درصد احتمال کمتری از رشد افسردگی را طی چند سال پژوهش پیش بینی می کرد؛ و نیز در مورد حضور مذهبی که در بزرگسالی سنجیده شد، هم روندی مشابه وجود داشت (۶۵ درصد احتمال کمتر ابتلا به افسردگی). با این حال، در دخترانی که تجربه افسردگی در کودکی را داشته اند، چنین تأثیراتی مشاهده نشد. در مورد کودکان پسر، چه آنهایی که تجربه افسردگی در کودکی را داشتند و چه آنهایی که نداشتند، بین حضور مذهبی در کودکی یا بزرگسالی و افسردگی طی چند سال پژوهش، هیچ رابطه ای یافت نشد.