موضوع شرطی شدن و بزهکاری را می توان از دیدگاه های اجتماعی و روان شناختی مختلف مورد توجه قرار داد.
این پیوند بین عوامل فیزیولوژیک یا عضوی و قابلیت شرطی شدن، موضوع نظری و پژوهشی در خور توجهی به خصوص در ارتباط با جرم و بزهکاری است. رابطه کلی بین قابلیت شرطی شدن و جرم ارتباط آشکاری با پژوهش های هانس جی. آیزنک (۱۹۷۷) دارد.
خلاصه دیدگاه نظری پیچیده آیزنک را می توان چنین بیان کرد که شخصیت بر رفتار تأثیر دارد. از سوی دیگر شخصیت تا حدود زیادی به وسیله ویژگی های فیزیولوژیک و شاید ارثی تعیین می شود.
هسته اصلی این تبیین جرم، داشتن درکی از دو صفت شخصیتی اصلی، برونگرایی ، خیر خواهی و درونگرایی یا خجالتی بودن است. شخصیت برونگرا تا حدودی با روان ستیزی در ارتباط است که در جای خود با مجرمیت رابطه دارد اما در عین حال معادل آن محسوب نمی شود (آیزنک، ۱۹۷۷: آیزنک و گاد جانسون، ۱۹۸۹).
مفهوم روان ستیزی جان مایه دیدگاه آیزنک است و اصطلاح روان ستیز به صورت گسترده ای در پژوهش ها تعریف شده است. آیزنک شخصیت را شامل شرایط موجود نه پیش بین رفتار آینده می داند که با ناتوانی در گسترش پیوندهای هیجانی با دیگران، بی اعتمادی شدید و رفتار تکانشی غیر قابل کنترل مشخص می شود.
در واقع فرد روان ستیز قادر به قدر دانی از احساس دیگران با ابراز رضایت از آنان نیست. در مقابل این صفت فرد را مستعد مجرمیت می کند (آیزنک، ۱۹۷۷: آیزنک و گاد جانسون، ۱۹۸۹).
مؤلفه زیستی نظریه آیزنک بر این فرض استوار است که سیستم عصبی خودمختار ، مرکز کنترل هیجانها در بدن، مسئول رفتارهای برونگرایانه و تعامل مجرمان و بزهکاران است. به صورت خاص او ابراز می دارد که برونگراها بازداری پایین دارند و محدودیت رفتاری را نمی پذیرند. به علاوه، آنها نیاز به تحریک بیشتری برای برانگیخته شدن دارند.
فقدان بازداری و نیاز بیشتر به تحریک، قابلیت شرطی شدن را کاهش داده که در جای خود احتمال مجرمیت را افزایش می دهد (آیزنک، ۱۹۷۷؛ آیزنک و آیزنک، ۱۹۷۸).