بعضی از محرک های فکری به طور طبیعی با برخی دیگر مخالفت می کنند و به این ترتیب تضاد محرکهای فکری یا جنگ افکار در می گیرد.
به نظر می رسد محرک های فکری، نیروی خود را از مسیر سفید و از طریق همراهی با عواطف قوی به دست می آورند. افکاری که بتوانند ما را تحریک کنند برای ما مهم محسوب می شوند و این امر دقیقا در مورد عواطف نیز صادق است.
اشعار رپ با ریتم های جذابی که دارد، نیروی زیادی پدید می آورد. گذشته از آن، این اشعار (یا هر شعر دیگری) با جذب نیرو از طریق مسیر سفید می توانند قدرت فراوانی ایجاد کنند که قطعا اگر از روی نوشته خوانده می شدند این قدرت را نداشتند. شاید روزی بفهمیم که محرک های فکری عملا همان اعصاب آئینه ای هستند. تأثیر ناخودآگاه آنها بویژه زمانی که بر حسب عادت عمل می کنیم، محرک بسیاری از کارهای ماست. اما نیروی نامحسوس محرکهای فکری که ما را به عمل وامی دارد، معمولا قابل شناسایی نیست.
به قدرت فوق العاده محرکهای فکری در برانگیختن رفتارهای اجتماعی توجه کنید. در طی آزمایشی برای گروهی از داوطلبان فهرستی از کلمات مرتبط با بی ادبی، مانند گستاخ» و «زننده» خوانده شد و برای گروه دوم کلماتی مانند «ملاحظه کار» و «مؤدب» پخش شد. سپس آنها را در موقعیتی قرار دادند که باید پیامی را به یک نفر که در حال صحبت کردن با شخصی دیگر بود، می رساندند.
دو سوم از کسانی که مستقیما وسط صحبت دو نفر پریدند، در حالی که هشت نفر از ده نفری که کلمات مؤدبانه را شنیده بودند، در ست ده دقیقه صبر کردند تا مکالمه آن دو نفر تمام شود و بعد پیام خود را رساندند. در شکل دیگری از برانگیختگی، نکته ای کم اهمیت می تواند منجر به تقارنی باورنکردنی شود.
در غیر این صورت، به هیچ وجه نمی توانم اتفاقی را که در جریان سفر به یک جزیره استوایی برای من و همسرم روی داد، توضیح دهم. یک روز صبح صحنه ای زیبا در افق دور توجه ما را به جلب کرد، یک کشتی چهار دکله با شکوه تمام در حال عبور بر روی خط افق بود. همسرم پیشنهاد کرد عکسی از این منظره بگیریم و من نیز همین کار را کردم. در طول ده روزی که در آن جزیره به سر می بردیم، اولین بار بود که عکس می گرفتم. چند ساعت بعد که می خواستیم برای صرف ناهار بیرون برویم، تصمیم گرفتم دوربین را با خود بردارم.
به همین دلیل آن را درون کوله پشتی ام جا دادم. همان طور که به سمت رستوران واقع در ساحلی در همان نزدیکی می رفتیم، به فکرم رسید همسرم را از آوردن دوربین مطلع کنم. اما در کمال تعجب، پیش از آن که بتوانم دهان باز کنم، همسرم پرسید، دوربین را با خود آوردی؟» گویی او فکر مرا خوانده بود. به نظر می رسد چنین تقارنهایی، نوعی از سرایت عاطفی در قالب کلامی است.
زنجیره رفتارهای ارتباطی ما در مسیری برنامه ریزی شده پیش می رود، مدارهای یادگیری و حافظه. هر گاه یکی از رفتارها برانگیخته شد، آن رفتار به بخش ناخودآگاه ذهن، یعنی همان جایی منتقل می شود که فراتر از دسترس ضمیر آگاه ما است.
همان گونه که نمایشنامه نویس مشهور روس، آنتون چخوف می گوید، «هیچ وقت در پرده دوم نمایش اسلحه را روی دیوار نگذار، مگر آن که بخواهی در پایان پرده سوم از آن استفاده کنی - زیرا تماشاچی انتظار دارد از آن استفاده کنی.»