خب، اگر با اعتقاد به باور سخت "من باید در آزمون رانندگی قبول شوم" تضمین می کردم که قبول میشوم، آنگاه اعتقاد به این باور باید برای من محسوس می بود. البته متأسفانه اعتقاد زیاد به یک باور سخت در واقعیت تأثیری نمی گذارد، فقط پاسخ ما به واقعیت را تحت تأثیر خواهد گذاشت برعکس، اعتقاد به باورهای سخت، بیانگر تلاش ما برای حذف احتمال وقوع رویدادهای معین است، حتی اگر متقاعد نشده باشیم که می توان آن احتمالات را حذف کرد.
بنابراین، وقتی من باور دارم باید در آزمون رانندگی قبول شوم" تلاش می کنم مانع از امکان شکستم شوم. اما چون تقریبا همیشه احتمال وقوع چنین اتفافانی وجود دارد، چنین باورهای سختی با واقعیت در تضاد هستند، و چون من تا حدودی این را میدانم در مورد انتظار شکست آشفته می شوم.
اگر با این باور که باید (اجبار) در آزمون رانندگی موفق شوم، متقاعد شده باشم که احتمال شکست وجود ندارد آشفته هم نخواهم شد، زیرا مطمئن خواهم بود که این اتفاق نخواهد افتاد.
وقتی معتقد به باور سختی هستم، این حقیقت که در مورد شکست دلواپس هستم، یعنی من هنوز منقاعد نشده ام که باور سختم کاری را که برایش طراحی شده است انجام خواهد داد.