مثلا نوعی ماهی وجود دارد که مغز نوع ماده آن، در طول دوران جفتگیری با ترشح هورمونی ویژه، در دستگاه شنوایی حیوان به طور موقت تغییراتی ایجاد می کند که امواج تولید شده توسط حیوان نر را بهتر بشنود.

در وجود طفل دوماهه ای که نزدیک شدن مادرش را درک می کند، مشابه همین ساز و کار تکرار می شود: نوزاد به طور غریزی، بی حرکت و تنفس او تا حدودی آرام می شود، به سمت مادر بر می گردد و در چهره او به دنبال چشمها و دهان می گردد، و به تعبیر پژوهشگران با ابروهای گره خورده و فک رهاشده، گوشهایش برای شنیدن کوچکترین صدا از جانب مادر تیز می شود.

تمام این حرکات، توانایی درک طفل را افزایش می دهد تا بتواند خود را با صدا و حرکت مادر هماهنگ کند. هر قدر حضور ذهن و توجه ما بیشتر باشد، پی بردن به حالت درونی دیگران، هر قدر هم علائم نامحسوس تر و شرایط مبهم تری پیش رو داشته باشیم، سریع تر امکان پذیر می گردد. در مقابل، با شديد شدن اضطراب، توانایی همدردی در ما کاهش می یابد.

به طور خلاصه، غرق شدن در خود به هر شکلی که باشد، همدلی را نابود می کند و جایی برای دلسوزی باقی نمی گذارد. زمانی که تمام توجه ما وقف خودمان می شود، دنیای ما نیز به مشکلات مان محدود می گردد و گرفتاری ها در نظرمان بزرگ جلوه می کنند.

اما هنگامی که به دیگران توجه می کنیم، دنیا برایمان وسعت می یابد و مشکلات خودمان به حاشیه ذهن رانده می شوند و در نتیجه کوچک تر به نظر می رسند. به این ترتیب ظرفیت ما برای ارتباط بیشتر با قوی تر و نیز دلجویی از دیگران افزایش پیدا می کند.