ما با تصور آنچه باور داریم می توانیم آن را به دست آوریم، از افکارمان به عنوان شیوه ای برای تنظیم انگیزش خود بهره می بریم.
سپس از مهارت های شناختی خود برای تعیین اهدافی برای خودمان و شناخت گام های مورد نیاز برای رسیدن به این اهداف استفاده می کنیم.
در حقیقت سه زیر مجموعه برای فرآیندهای انگیزشی وجود دارد که در این نظریه گنجانده می شود: تخصیص اتفاقی.
در این موارد افراد با خودکارآمدی بالا درک می کنند که شکست های آنها نتیجه تلاش کم است، در حالی که افراد با خودکارآمدی پایین شکست های خود را نتیجه ناتوانی می دانند.
انگیزش می تواند از هر دو مورد تاثیر گیرد زیرا در مورد اول، فردی باور می کند که نیاز دارد تلاش بیشتری داشته باشد، در حالی که در مورد دوم، فرد ممکن است باور کند که مهم نیست چقدر سخت تلاش می کند.
- انتظار پیامد در این موقعیت ها، فرد باور می کند که یک پیامد خاص در رابطه با رفتاری به خصوص به وجود می آید.
اگر سطح خاصی از داده، همیاری، تلاش و غیره را دریافت کنیم، می توانیم آنچه را به دست می آوریم، پیش بینی کنیم.
اگر خودکارآمدی بالایی داشته باشیم، می دانیم که باید داده مناسب را بدهیم تا پیامد مطلوبی را دریافت نماییم و با این درک انگیزه پیدا خواهیم کرد.
اگر خودکارآمدی پایینی داشته باشیم یا نمی توانیم درک کنیم که به چه داده ای نیاز داریم یا فکر نمی کنیم که توانایی ارائه آن را داشته باشیم.
موضوع پیشنهادی پروپوزال روانشناسی :
نقش خودکارآمدی و مهارت های شناختی در پیش بینی انگیزه پیشرفت در دانش آموزان مقطع متوسطه دوم