اینها وقایع و موقعیتهای مهمی برای توصیف هستند، اما سؤال اصلی این است که چرا این مسائل به وجود آمده اند؟
شاید بتوان نشان داد که بیشتر چه نوع افرادی از منزل فرار می کنند یا چه افرادی به بزهكاری گرایش دارند، اما چرا برخی دارای این گرایشها هستند در حالی که دیگران فاقد آن اند؟
چرا افرادی حاضر می شوند که از خانه بگریزند؟ و در واقع پژوهشگران در گستره علوم رفتاری و بالاخص روان شناسان بیشتر در پی پاسخ به دو پرسش اساسی اند:
۱. در حوزه مورد مطالعه ما چه می گذرد؛ برای نمونه میزان افسردگی چقدر است؟ در چه خانواده هایی بیشتر کودکان بزهکار دیده می شود؟ بهداشت روانی در چه گروههای اجتماعی بهتر تأمین می شود؟ و غیره (پژوهش توصیفی)؛ .
۲. چرا این گونه است؟ برای نمونه چرا افسردگی در چند سال گذشته در اقشار مردم بیشتر شده است؟ چرا در طبقات متوسط اجتماع افراد بزهکار بیشتر دیده می شوند؟ (پژوهش تبیینی).
این گونه به نظر می رسد که پژوهش روانشناختی به دنبال پاسخگویی به هر دو سؤال توصیفی و تبیینی است.
یعنی هدف، شناسایی و فهم علل و عوامل پدیده ها برای ارائه راه حل عملی در جهت پیشگیری با درمان آن است.
در واقع نظریه های روان شناختی تلاشی است برای پاسخگویی به این گونه پرسشهای مربوط به چی؟ چرا؟ و چگونه؟ در خصوص پدیده های روان شناختی.
این نظریه ها کوششی است برای توصیف، علت شناسی و تبیین علمی پدیده ها و نقش اصلی روان شناسی به عنوان یک علم عبارت است از نظریه پردازی و ارائه راه حل عملی برای موضوعات مورد مطالعه اش.