نخست، این مانع مطلق وجود دارد که طبیعت انسانی را در جوهره خود نمی توان دگرگون کرد بلکه فقط می توان آن را به صورت سطحی جرح و تعدیل کرد؛
دوم، مانع «مجموعه» روان شناختی درونی هر فرد؛
و سوم، مانع اولیه خود است.
نخستین مانع را به روشی مشابه با آموزش جانوران میتوان از سر راه برداشت، با دومی به وسیله بازآموزی و انضباط می توان روبه رو شد و سومی می تواند هدف ارتباط و تماس وجودی باشد.
هر فرد با این موانع در خویشتن روبه رو می شود. او ممکن است خود را آموزش دهد، بر معلومات خود بیفزاید و با خویشتن به سوی خود روشنگری بهتر، تعامل کند.
اما در صورتی که او در این موارد با فردی دیگر ارتباط یابد، آن گاه او در نخستین وضعیت (آموزش) صرفا به یک ابژه بدل می شود.
در دومین موقعیت (بازآموزی) او تماس نسبتا خوبی را با دیگری حفظ می کند، با این همه فاصله ای حفظ می شود که گستره ای برای دیدگاه هایی در خصوص راهنمایی دقیق پدید می آورد.
در سومین وضعیت، او خود با سرنوشت دیگری پیوند می یابد و با او در همان سطح و با رویکرد گشودگی کامل رو در رو می شود.
آموزش چیزی نیست مگر تمرینی خشک و بی روح بازآموزی از محتوای ذهنی و تبادل نظری بهره می گیرد که همیشه تحت شرایط آمرانه و معتبر روی می دهد؛ تعامل و ارتباط هستی گرایانه عبارت است از خودروشنگری دوجانبه، که اساسا رخدادی در زمان است و نشان دهنده هیچ بینش قابل کاربردی در یک مورد انفرادی نیست.
گرچه می تواند واقعی باشد، نمی تواند یک ابزار درمانی برای استفاده در روشی برنامه ریزی شده و سنجیده باشد.