- روان شناسی شناختی در واکنش به روان شناسی رفتارگرایی به وجود آمد که مدتهای مدیدی از فرآیندهای درون ارگانیزم چشم پوشی می کرد و فقط به مطالعه محرک و پاسخ تأکید داشت.
- مکتب شناختی یک مکتب یکدستی نیست و فرد مشخصی را نمی توان به عنوان شروع کننده آن معرفی کرد.
شاید بتوان آن را در تداوم عقل گرایی و قوای ذهنی مطرح در فلسفه قلمداد کرد.
- گشتالت گرایان و رفتارگرایان روش شناختی، نظيرهال و تولمن، نیز به متغیرهای میانجی علاقمند بودند.
ولی روان شناسی شناختی ریشه های خارج از حوزه روان شناسی نیز داشت که مجموعه آنها به وجود آورنده انقلاب شناختی در دهه ۱۹۶۰ بودند.
- عوامل مهیاساز زمینه برای به وجود آمدن روان شناسی شناختی عبارت بودند از: پژوهش های مربوط به ارتباطات و رویکرد پردازش اطلاعات، رویکرد مدل سازی کامپیوتر، رویکرد فطری نگری۔ .
جورج میلر شروع روان شناسی شناختی نوین را از کنفرانسی که در سال ۱۹۶۵ در انستیتو ماساچوست در مورد اطلاعات برگزار شد می داند که در آن افراد با نفوذی مثل آلن تیوول و هربارت سیمون، نوام چامسکی و میلر شرکت داشتند و مقالاتی را ارائه کردند. واقع یکی از مهمترین حوزه هایی بود که روان شناسی شناختی را تحت تأثیر قرار داد.
- پیاژه ارائه دهنده نظریه رشدشناختی بود که بنیادهای نظریه تحول شناختی او را سازمان یافتگی و سازش یافتگی، روان بنهها، درون سازی و برون سازی، تعادل و تعادل جویی تشکیل می داد.
او معتقد بود سه نوع دانش وجود دارد که عبارتند از: دانش فیزیکی، دانش منطقی - ریاضی و دانش اجتماعی - بنطر پیاژه برای تحول شناختی تنها عامل محیط یا وراثت و یا هر دو آنها کافی نیستد.
از نظر او عوامل لازم برای تحول شناختی عبارت است از: ۱- رشد و نمو داخلی، ۲- تجربه جسمانی، ۳- تعامل اجتماعی و ۴- تعادل جویی.
همچنین او معتقد بود رشد شناختی در طی چهار مرحله رشد حسی - حرکتی، مرحله پیش عملیاتی، مرحله عملیات عینی و مرحله عملیات صوری انجام می گیرد.
- بک بنیانگذار درمان شناختی بود و معتقد بود شناخت از سه لایه سطحی، میانی و عمقی تشکیل می شود.
این لایه ها از لایه سطحی به طرف لایه عمقی، رفته رفته هم ناهشیارتر و هم کلیتر می شوند.
به نظر او آسیب شناسی روانی از تحریف های شناختی ناشی می شود.
به نظر یک با تغییر دادن افکار نادرست مراجع می توان شاهد تغییراتی درهیجانها و رفتارهای نابهنجار او شد.
