اپیکتتوس می گوید: «علت آشفتگی انسانها حوادث و رویدادهای محیطی نمی باشند، بلکه نوع تفکری است که آنها نسبت به حوادث دارند» یا شکسپیر می گوید: «هیچ چیز خوب و بدی وجود ندارد.
نوع تفکری که انسانها اختیار می کنند. خوب یا بد را می سازد.» چنین اندیشه هایی در نوشته فلاسفه موجب گردید. بسیاری از روان شناسان اقدامات اولیه را جهت شکل گیری مدل شناختی بردارند (اليس دریدن ۱۹۸۷).
اما آنچه که به شکل گیری رویکرد شناختی سرعت بخشید، ناتوانی مدل رفتاری در تبیین برخی از نابهنجاری روانی و رفتاری در انسان ها بوده است. درواقع قبل از شکل گیری رویکرد شناختی در سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰، دیدگاه رفتاری به عنوان یک رویکرد مشتق شده از شرطی سازی کنشگر و کلاسیک برای برخی از مشکلات هیجانی و رفتاری از قبیل هراس های ساده، مشکلات ابراز وجود و کمبود مهارت های مختلف بسیار سودمند بود.
همچنین شیوه های اصلاح رفتار، در کاهش فراوانی رفتارهای منفی در افراد مبتلا به نقایص هوشی، مفید بوده و به معلمان و مربیان در ابداع برنامه رفتاری مؤثر، کمک زیادی نموده است.
با وجود چنین موفقیت هایی در برخی از حوزه ها، در کاربرد روش های رفتاری در درمان اضطراب و افسردگی، مشکلاتی وجود داشت. در آن هنگام روانشناسان رفتارگرا، افسردگی را به عنوان کمبود مهارتها یا فقدان تقویت مدنظر قرار می دادند.
حالتهای اضطرایی نیز با آموزش آرمیدگی یا به عنوان مجموعه ای از هراسها با استفاده از فنون مبتنی بر مواجهه، مورد درمان قرار می گرفت، اما هیچکدام از این روشها، در درمان اختلالات فوق رضایت بخش نبودند.
به دیگر سخن به نظر نمی رسید که نظریه های رفتاری بتوانند به طور مناسبی افسردگی را تبیین کنند. آموزش آرمیدگی به تنهایی درمان ضعیفی به شمار می رفت و ساختن سلسله مراتب لازم از موارد گوناگون، برای درمان اضطراب تعمیم یافته، مشکل و زمانبر بود (مایکل فری، ۱۹۹۹ به نقل از محمدی، فرنام، ۱۳۸۴).
به همین جهت در دهه ۱۹۶۰ برخی از درمانگران از این مشکلات آگاه شدند و سعی وافر نمودند. مشکلات دیدگاه رفتاری را در درمان اضطراب، افسردگی و دیگر اختلالات حل نمایند.
دانشمندانی چون لازاروس ، فوالا امیل کمپا در سالهای ۱۹۷۳، ۱۹۷۲، بندورا، لوين سون در سال ۱۹۷۴ آرون یک، آلبرت اليس، مایکل بام در سال های ۱۹۷۵، ۱۹۷۲ سلیگمن در سال ۱۹۷۴ و راشد ، شاوشا و امریکا در سالهای ۱۹۷۹-۱۹۷۷ نظریه هایی درباره اختلالات عاطفی و هیجانی مبتنی بر تفکر مختل را مطرح ساختند و بدین ترتیب دیدگاه شناختی شکل گرفت (فالکن هالدون مارکیوس ۲۰۰۴).
در میان دانشمندان فوق مؤثرترین افرادی که در شکل گیری و گسترش دیدگاه شناختی و ایجاد روش درمانی مبتنی بر آن، نقش تعیین کننده ای داشتند، دانشمندانی چون آلبرت اليس، آرون یک، مایکل بام و مارتین سلیمن بوده اند به هر حال شناخت درمانی در اواخر دهه پنجاه میلادی در کشورهای غربی مطرح شد و در درمان بسیاری از مشکلات روان شناختی و اختلالات روان پزشکی از جمله کنترل خشم و اختلالات اضطرابی و خلقی گرفته تا درمان اسکیزوفرنی به کار گرفته شد.
یافته های علمی متعددی که طی این سالها به دست آمده، شناخت درمانی را به عنوان روشی کارآمد در درمان بسیاری از مشکلات روانشناختی و اختلالات روانپزشکی مطرح کرده است و در برخی موارد مانند اختلال هراس با ترس از مکان های باز و افسردگی عمده به عنوان درمان اصلی مطرح است.
این رویکرد امروزه نه تنها در کشورهای غربی پذیرفته شده و به کار می رود در کشورهای آسیایی مانند چین، هند، پاکستان، تایلند، اندونزی و ... نیز جایگاه ویژه ای پیدا کرده است (مایکل فری، ۱۹۹۹ به نقل از محمدی، فرنام، ۱۳۸۴).
محققان شناختی بر این باورند، همه ما انسانها هنرمند می باشیم، ما در ذهن خود دنیا را خلق می کنیم تا بتوانیم اتفاق هایی که در اطراف ما رخ می دهد، درک کنیم. برای اینکه هنرمند موثر و سازنده ای باشیم باید شناختهای خودمان را دقیق و مثبت بدانیم و چنانچه شناختهای ما دقیق و مثبت نباشند، قطعأ هنرمند خوبی نخواهیم بود و دنیای بیرون برای ما دردآور و کشنده خواهد بود (گومر، ۲۰۰۱) به دیگر سخن محققان شناختی اعتقاد دارند، علت مشکلات روان شناختی انسان، تصورات و تعبیر و تفسیرهای غلط، افکار معیوب و باورهای غیرمنطقی است که افراد از رویدادهای محیطی دارند نه خود رویدادها.
در این دیدگاه، رویدادهای استرس آور چندان مهم نمی باشند، تعبیر و تفسیرهایی که افراد از رویدادهای استرس آفرین دارند، نقش مؤثری در تعیین رفتارهای آنها نسبت به آن رویدادها دارد. بنابراین درمان های شناختی بر تغییر الگوهای معیوب تفکر دست گذاشته و بر این باورند که با تغییر افکار معیوب و جایگزین نمودن افکار سالم می توان از شدت مشکلات و پریشانی های روانی انسانها کاست (پارلو و دوراند، ۱۹۹۷).
در مدت زمان خیلی کم پس از پیدایش رویکرد شناختی برخی از روان شناسان فنون اساسی دیدگاه شناختی و رفتاری را به هم آمیخته و درمان شناختی - رفتاری را پایه گذاری کردند. از ویژگی های برجسته این رویکرد تأکید همزمان آن بر نقش فرایندهای شناختی در شکل گیری اختلالات رفتاری و روانی و استفاده از مداخله های رفتاری - شناختی در تغییر آنها می باشد (قال. هالدون، مارکیوس، ۲۰۰۴).
این روش درمانی بر این فرض اساسی استوار است که شناخت، رفتار و پاسخ های هیجانی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. بنابراین تغییرات در الگوهای شناختی می تواند بر رفتارها و خلقیات انسان تأثیر بگذارد و تغییرات در رفتارها به نوبه خود می تواند افکار و خلقیات انسان را تحت تأثیر قرار دهد. در این شیوه، درمانگر با تغییر باورهای ناسازگار و جایگزین نمودن شناخت های مناسب با استفاده از روش های اصلاح رفتار مانند شکل دهی، تقویت سرمش گیری و آموزش حل مسئله الگوهای رفتاری ناسالم را تغییر می دهد (هوكنبری، ۲۰۰۷).
بیکرو اسکارتس (۲۰۰۵) در زمینه درمان شناختی - رفتار، بر این باورند، از آنجا که درمان شناختی - رفتاری در اصلاح رفتارهای ناسازگار هم بر آموزش فنون شناختی و هم بر آموزش فنون رفتاری تأکید دارد، نسبت به سایر درمانگری ها در وضعیت رجحان یافته ای قرار دارد. این محققان دلیل این رحجان یافتگی را ناشی از نوع دیدگاه و فنونی می دانند که در این روش به کار گرفته می شود.
آلبرت آلیس: با اینکه کاربرد نظریه رفتار درمانی در آمریکا موفقیت آمیز بود و خیلی از اختلالات روانی را درمان می نمود، ولی متأسفانه در مورد افسردگی نتوانست موفقیتی حاصل کند. رفتار درمانی به خاطر انقلابی که مکتب شناخت گرایی در روان شناسی به وجود آورده بود، کم کم محبوبیت خود را از دست داد.
از جمله کسانی که در ایجاد انقلاب شناختی نقش داشتند، آلبرت اليس و آرون یک بوده اند در واقع تحقیقات آلبرت اليس در اوایل سال ۱۹۵۰ اولین نوع رفتار درمانی شناختی می باشد که در مقابل روانکاوی و رفتاردرمانی قرار گرفت. آلبرت اليس رفتاردرمانی شناختی را پایه گذاری کرد و بعد از او آرون یک که تحت تأثیر نظریات آلبرت اليس قرار گرفته بود، شناخت درمانی را در سال ۱۹۶۰ به وجود آورد.
شناخت درمانی به سرعت محبوبیت خود را افزایش داد و هرچه سریعتر مورد توجه روان شناسان قرار گرفت و روان شناسان زیادی همچون «آرنولد لازاروس» جان تازه ای به رفتار درمانی شناختی بخشیدند.
آلبرت اليس و تاریخچه تحولی دیدگاه او آلبرت اليس در سال ۱۹۱۳ میلادی چشم به جهان گشود و در سال ۱۹۳۴ مدرک لیسانس خود را از دانشکده شهر نیویورک دریافت کرد و در سال ۱۹۴۳ درجه فوق لیسانس خود را اخذ نمود.
اليس قبل از دریافت درجه دکترای خود. تحقیقات زیادی در زمینه مشکلات زناشویی و جنسی داشته است و در این زمینه شهرت زیادی پیدا کرد تا اینکه بالاخره در سال ۱۹۴۷ مدرک دکترای روان شناسی بالینی را از دانشگاه کلمبیا اخذ نمود.
پس از اخذ درجه دکترای به علت علاقه شدیدی که به روانکاوی داشت به مدت سه سال در روان کاوی آموزش دیده و بر این باور بود که روانکاوی عمیق ترین و موثرترین شکل روان درمانی و کمک به افراد می باشد.
اما بعدها آلبرت اليس به علت تحقیقات و مطالعاتی که خود انجام داد از یک طرف و از طرف دیگر با بهره گیری از آراء و افکار فیلسوفانی چون اپیکتتوس، شکسپیر، کانت، آیین کنفوسیوس، لائوتسه، كاتوناما و روان درمانگران معاصری چون کارن هورنا و آلفرد آدلر بر این باور شد که هسته اصلی اختلالات و آشفتگی روان شناختی آدمیان باورهای غیرمنطقی از جمله جزمی و مطلق نگری آنها نسبت به رویدادهای محیطی می باشد (اليس، دریدن، ۱۹۸۶).
به همین جهت اليس با اینکه تمام نظریه اش را مرهون تجارب شخصی می داند، معقتد است که پاره ای از مفاهیم نظریه او در افکار و اندیشه های فلاسفه و متفکران و جامعه شناسان قدیم ریشه دارد. از این رو، اليس ریشه افکار خود را به گذشتگان منسوب می داند و نظریه خود را یک پدیده انقلابی نمی انگارد، اما از حیث شکل و قالبی که به نظریه اش داده است و از حیث کاربردهایی که از افکار گذشتگان در زمینه درمان به عمل آورده است، نظریه خود را یک انقلاب علمی به حساب می آورد (شفیع آبادی، ناصری، ۱۳۷۱).
آلبرت اليس با توجه به مطالعات خود و بهره گیری از افکار دانشمندان پیشین بر این باور شد که روانکاوی به عنوان یک روش درمانی، شیوه موثری نمی باشد. چرا اینکه درمانجویان بعد از اینکه بینش پیدا می کنند، هرگز بهتر نمی شوند. با چنین دیدگاهی آلبرت اليس در سال ۱۹۵۹ درمان عقلانی۔ عاطفی خود را که مخفف آن RET می باشد را پایه گذاری نمود. پیش فرض اساسی RET این است که آشفتگی های افراد ناشی از حوادث خارجی نیست بلکه بیشتر ناشی از نوع دیدگاهی است که افراد نسبت به حوادث خارجی دارند. الیس براین باور است، بسیاری معتقدند که علت ناراضی و ناخشنودی آنها حوادث خارجی می باشد.
درصورتی که رویدادهای خارجی علت آشفتگی فکری و هیجانی آنها نمی باشد بلکه تعبیر و تفسیرهایی که آنها از رویدادهای خارجی دارند علت اصلی مشکلات روان شناختی آنها می باشد. این رفتار فرد A نیست که فرد B را واقعا ناراحت ساخته بلکه تعبیر و تفسیر قرد B از رفتار فرد A است که باعث ناراحتی او شده است (هوكنبری. ۲۰۰۷، پرسوتر، ۱۹۹۹).
دیدگاه آلبرت اليس در مورد شخصیت و اختلالات روانی بسیاری از درمانگران سنتی از جمله درمانگران رفتاری بر این باورند، پیامدهای عاطفی محصول رویدادهایی است که فرد با آنها مواجه می شود یعنی رویداد A مستقیما به پیامد C منجر می شود و هرچه رویدادهایی که فرد با آنها مواجه می شود خوشایندتر باشد، پیامدهای رفتاری هم خوشایندتر می باشد و هر چه رویدادهایی که فرد با آنها مواجه می شود ناخوشایندتر باشد، پیامدهای رفتاری هم ناخوشایندتر می باشد.