برخوردهای آنان با کودک خود به شکلی کنترلی و مستقیم خواهد بود و از اینرو توانایی کودک در فراگیری مهارت های اجتماعی کمتر خواهد بود حتی گاهی این توانایی بقدری پایین است که از میزانی که باعث بروز نقص شناختی شده نیز بیشتر می شود. مطالعه و بررسی اینگونه رفتارهای والدین اهمیت زیادی دارد زیرا رویکرد مناسبی از مداخله خانواده ارائه می دهد. مادران کودکان عقب مانده ذهنی از روند مداخله هایی که برای فرزندانشان ارائه می شود، اگرچه تاحدودی ابراز رضایت می کنند اما در کل معتقدند این نوع تکالیف و مداخله ها دارای اشکالات جدی است و آن هم این است که در این نوع برنامه های مداخله ای، کودکان آنقدر که باید حمایت دریافت کنند، نمی کنند. منظور این تیپ والدین از دریافت حمایت، در واقع حمایت نیست بلکه نظارت و کنترل است. این گونه برنامه ها با نوع نگرش این تیپ والدین همخوانی ندارد آنها عمیقا معتقدند که کنترل بیشتر برای کودکان ضروری است، و کنترل و نظارت را ضرورتی مؤثر برای یادگیری هرگونه مهارتی برای کودکان خود می دانند. البته منظور آنها از کنترل و نظارت همه جانبه، انجام دادن تمام کارها و تکالیف کودکانشان است. آنها بر این باورند کودکی که دچار ناتوانی شناختی است قابل تغییر نیست نمی تواند هیچگونه مهارتی را یاد بگیرد و از پس تکالیف یا وظایف خود بربیاید. در حالی که این والدین باید آگاه باشند که بریدن تارهای وابستگی کودک خود اولین اقدام مداخله ای برای توانبخشی و رسیدن به استقلال است.
موضوع پیشنهادی روانشناسی :
بررسی اثربخشی آموزش والدین بر فراگیری مهارت های اجتماعی کودکان عقب مانده ذهنی