اگر فردی که دچار حالات شیدایی و یا شیدایی خفیف است، سه، چهار و یا ده اثر، به همان نسبت یک فرد عادی آثاری را پدید آورد، حتی با در نظر گرفتن ارزش کیفی برابر آنها، باز هم این احتمال که فرد شیدایی در کار خود مشهور شود بیشتر است. بنابراین حالات عاطفی مثبت ممکن است بطور اتفاقی با پر کار بودن و از طریق پر کار بودن با شهرت در ارتباط باشد؛ اما ممکن است موارد ذکر شده به هیچ وجه با خلاقیت ارتباطی نداشته باشد. پیش کشاندن موضوع رنج بردن از افسردگی شیدایی، ممکن است خود به خود باعث شهرت افراد شود و وقتی افسردگی یک شاعر را به ورطه خودکشی می کشاند، ممکن است کارهای او پس از مرگ به عنوان آثار برجسته و بزرگ نمایان شود.

بیماری دو قطبی فقط به جهت آنکه تجارب احساسی را در شخص پدید می آورد. ممکن است به افزایش خلاقیت بیانجامد و نه از طریق تأثیری که بر فرایندهای تفکر دارد. به این معنا که، حد اعلای حالات روحی ممکن است تغییراتی را در شدت و کیفیت تجارب احساسی آنها پدید آورد و همین امر باعث الهامات قوی برای هنرمند گردد. دلایلی موجود است که ویرجینا وولف ، به عنوان یک رمان نویس، در زمان به روز آن حالات، از تجربیاتش همچون مبنایی برای نوشته های خود استفاده می کرد. در اینجا من نمی خواهم این ادعا را مطرح سازم که احساس مستقل از شناخت است. این امر ممکن است صادق باشد که تجارب احساسی بر مبنای حداقل بخشی از تفسیر موقعیت و بالطبع بر شناخت استوار باشد. البته در اینجا می توان فرایندهایی که تجارب احساسی را در دل آثار هنری شکل میدهند، به گونه ای مستقل از خود تجارب در نظر گرفت.


موضوع پیشنهادی پایان نامه روانشناسی :

مقایسه عاطفه مثبت و کیفیت تجربه احساسی در سلبریتی ها و مردم عادی ...