هیچ گواه در رد این فرض وجود ندارد که در هنگام تولد تواناییهای ادراکی - تشخیصی وجود دارد و اینکه این توانایی ها در طول سال نخست به تدریج به شیوه ای گسترش می یابد که از تحول نوزاد بینا متفاوت نیست. در مورد واکنش های تعاملی که در آنها نوزاد چه به تعامل جذب شود و چه به اجتناب از محرک های صوتی برانگیخته شود، آشکار است که تحول این رفتارها نسبت به تمایزهای ادراکی اساسی کندتر هستند. از این لحاظ تصویر موجود از تصویر مربوط به نوزادان بینا متفاوت نیست. صرفا با تجربه است که نوزاد به ارتباط با محرکهای شنوایی ویژه، چه با تأثیر مثبت و چه منفی می رسد. اگرچه ممکن است سازمانده کامل و موفقیت در این رفتارها چندین ماه بیشتر طول بکشد. از شواهد اشکار به نظر می رسد که نوزاد نابینا بر این اساس برانگیخته می شود تا با مجموعه متنوعی از محرک های تولید کننده صدا بر پایه زمانبندی که با زمانبندی نوزاد بینا تفاوت قابل توجه ندارد، تعامل کند و در انجام این کار تا حدی کامیاب شود). اگر سازمانده رسیدن به محرک یا دیگر پاسخهای ویژه به کندی انجام می شود، این امر نمی تواند نتیجه فقدان توانایی شنوایی باشد. بطور خلاصه در شواهد مربوط به کار کرد اساسی شنوایی که باید ما را هدایت کند، هیچ موردی وجود ندارد که در تحول توانایی های اساسی شنوایی در نوزاد نابینا و تحول دیگر توانایی هایی که به ادراک شنوایی وابسته است، انتظار دشواری داشته باشیم.


موضوع پیشنهادی پایان نامه روانشناسی :

مقایسه تاثیر محرک های صوتی و قصه گویی بر تحول توانایی های اساسی شنوایی در نوزادان نابینا در ...