او از فاصله ای که میان آنها بود اظهار نگرانی می کرد. هیلدا توضیح داد بیشتر گفتگوهایشان تصنعی است. در واقع، گاهی به نظر می رسید انگار آنها دو هم اتاقی هستند و فقط کنار یکدیگر زندگی می کنند؛ اما شناخت چندانی از هم ندارند. به آنها پیشنهاد کردم که شاید شرکت در جلسات درمانی مخصوص زوج ها به آنها کمک کند بی پرده تر احساساتشان را با یکدیگر در میان بگذارند. هیلدا از پیشنهاد من استقبال کرد و چارلز نیز مشتاق بود به ما بپیوندد. در جلساتی که با آنها داشتم، بی درنگ الگویی هشداردهنده توجهم را جلب کرد. هرگاه چارلز موضوعی مطرح می کرد که کمی منفی یا انتقادآمیز بود، هیلدا بی اختیار می گفت که او به عنوان یک زن در این رابطه شکست خورده است و همه چیز تقصیر خودش است. او می گفت که اگر خود کشی کند و به همه چیز پایان دهد، چارلز خوشبخت تر خواهد بود. البته این گفته هیلدا برای چارلز بسیار آزاردهنده بود، از این رو بی درنگ سکوت می کرد و پس از عذرخواهی با ناراحتی می کوشید به هیلدا اطمینان دهد که این گونه نیست.
هیلدا تنها و بیچاره به نظر می رسید، اما در واقع شوهرش را با استفاده از روشی بسیار نیرومند کنترل می کرد. سرزنش خود، روشی نه چندان زیرکانه برای مهار چارلز بود. به واقع او با این کار می گفت: «من تحمل شنیدن گفته های تو را ندارم. اگر از من انتقاد کنی، خودت باید تاوانش را بدهی!» او به قدری زودرنج بود که مجبور شدم دیگر جلسات درمانی مخصوص زوجها را ادامه ندهم و به جای آن به صورت انفرادی با او کار کنم. گرایش هیلدا به سرزنش خود، مانعی بسیار بزرگ سر راه صمیمیت او با شوهرش بود. او نمی توانست درد ناشی از صمیمیت با مردی را که عاشقش بود تاب بیاورد، زیرا نمی دانست چگونه خودش را باید دوست بدارد و بپذیرد. خوشبختانه، این ماجرا پایانی خوش داشت. من به هیلدا نشان دادم که چگونه با انتقادات بی امان از خود مبارزه کند و او به زودی طلسم افسردگی خود را شکست و عزت نفس بیشتری به دست آورد. در این هنگام توانستیم جلسات درمانی مخصوص زوجها را با نتایجی مثبت تر از سر بگیریم.
موضوع پیشنهادی پروپوزال روانشناسی :
بررسی اثر بخشی آموزش زوج درمانی شناختی رفتاری بر کاهش سرزنش خود و افزایش صمیمیت زناشویی در زوج های ...