از نظر فرهنگی و مذهبی با یکدیگر تناسبی نداشتند. پیش از تولد فرزندان مشاجرات زیادی داشتند که با تولد فرزند اول، اختلاف نظر در زمینه ی مسائل تریبتی نیز آشکار شد. زمینه خانوادگی خانم مادر سالار بوده و آقا در خانواده ای پدر سالار پرورش یافته است.
خانم همیشه از فرزندان حمایت و آقا را توبیخ کرده و او را نزد دیگران تحقیر می نمود.
شیوه ی برخورد او با فرزندان در خانواده ی خود و خانوادهی همسر کاملا متفاوت بود. در خانواده شوهر، فرزندان دارای آزادی کامل، حق کتک زدن سایر بچه ها و هر گونه اذیت و خرابکاری را داشتند و هیچ کس نیز اجازهی توبیخ آن ها را نداشت.
اما در خانواده ی پدری خود، فرزندان می بایست مطلقة مؤدب، دست به سینه، مبادی آداب بوده و هیچ خطایی مرتکب نمی شدند. پسر ۴ سال و نیم از خواهر خود کوچکتر و دچار بیش فعالی بوده و دارو مصرف می کرد.
طرز برخوردش با والدین بسیار نامناسب بود، مادر خود را نزد دیگران کتک زده و هل می داد، با سایر بچه ها سازگاری نداشت، در مدرسه نیز دچار مشکل بود. اما با افزایش سن رفتارهای او نیز به بود یافت. اکنون که هر دو فرزند بزرگ شده اند، ارتباط مادر با دختر بسیار نزدیک و عاطفی است و دختر برای مادر خود به منزله ی یک خواهر است.
این ارتباط به گونه ای است که دختر با پدر به شیوه ای نادرست برخورد می کند. مادر نیز به او خرده ای نمی گیرد و رابطه ی زن و شوهری بسیار کم رنگ شده است تا جایی که نتیجه ی این رفتارها، تمسخر پدر نزد جمع و خندیدن به او است. رابطه ی پدر و پسر نسبتا خوب است. پدر نسبت به دورهمی کودکی فرزندان، از حق دخالت بیشتری برخوردار شده است اما کماکان نزد جمع و بچه ها مورد شماتت همسر قرار می گیرد.
گاهی اوقات مادر به علت آزارهای پسر، از پدر تقاضای کمک می کند اما به محض مداخله پدر، مادر شروع به توبيخ او کرده و از پسر جانبداری می نماید. پدر خانواده با غرق نمودن خود در کار، حضور بسیار کمی در خانه پیدا کرده است. این زن و شوهر هیچ گاه بر سر تفاوت های فکری خود منطقة بحث نمی نمودند، هیچ گاه مسائل خود را حل نمی کردند، بلکه موضوعات را مسکوت باقی گذاشته و آنها را در بگومگوهای زن و شوهری رها می کردند.
آسیب شناسی : ارتباط اولیه ی زوج چندان گرم و منطقی نبوده است. این می تواند ریشه در تفاوت فرهنگی و الگوهای تربیتی آنها داشته باشد. خانم از یک خانواده ی زن سالار و آقا از خانوادهای مرد سالار برخواسته اند. همین امر پایه ی بسیاری از اختلاف نظرها است. در چنین شرایطی، این زوج پیش از توافق بر سر اختلافات و حتی قبل از اصلاح روابط خود اقدام به فرزندآوری نمودند.
این مسئله هر چند که به زعم آنها مسکن و یا حتی درمانی برای مشکلاتشان بود اما تنها شرایط را برایشان سخت تر نمود. مادر که در شرایطی زن سالار پرورش یافته، قدرت زنان را بیش از مردان می داند، بنابر این مرد را بی عرضه و بی اهمیت می پندارد و جایگاهی برای او قائل نیست. در نتیجه برای تسکین فشار و اضطراب ناشی از اختلافات زناشویی و این که در زندگی مشترک هیچ گاه از حمایت شوهر برخوردار نبوده (چرا که اساسا قدرتی برای او قائل نیست دست به پارکشی زده و با دختر خود که او نیز یک زن و به زعم او قدرتمندتر از پسر می باشد ائتلاف نموده است.
پدر همیشه در سایه ی این دیدگاه مادر مورد هتک حرمت و تخریب اقتدار قرار گرفته است. متأثر از این شرایط، احساس ارزشمندی خود را از دست داده و به دنیای کار پناه برده تا از یک طرف برای رفع اضطراب حاصله و از دیگر سو برای اثبات اقتدار، ارزشمندی و کارایی خود (لااقل به خویشتن)، تلاشی کرده باشد. اما باید دانست که این فاصله گرفتن ها موجب سردی هر چه بیشتر روابط زن و شوهر و قوت گرفتن و تشدید اختلاف ها می گردد.
در نتیجه در بسیاری از مواقع به خصوص برای حل مسائل فرزندان که خانواده به اقتدار پدر نیاز دارد، هیچ کاری از او ساخته نیست و این، همه اعضای خانواده اند که تحت تأثیر قرار گرفته و دچار ضعف و خسران می شوند. الگوی خانواده، الگوی چند نسلی است که توسط خانم به زندگی زناشویی منتقل گشته است.
اقدامات درمانی
۱. از دختر می خواهیم برای خود مشغولیت های اجتماعی ایجاد کند، مثل حضور در کتابخانه، رفت و آمد با دوستان در زمینه ی مسائل تحصیلی و شرکت در کلاس های تقویتی تا کمی زمینه و فرصت برای ایجاد فاصله میان مادر و دختر فراهم شود.
٢. از مادر نیز می خواهیم خود را بیشتر درگیر مسائل تحصیلی پسر نماید.
٣. پدر از ساعات کاری خود کم کرده و حضور بیشتری در خانه و خانواده پیدا نماید تا هم محبت خود را به آنها اثبات نماید، هم نشان دهد که خانواده و مسائل آن برای او اهمیت دارد و نیز با مداخلهی به موقع و مناسب، اقتدار و سودمندی خود را نمایان سازد.
۴. از پدر می خواهیم به دختر خود اهمیت بیشتری داده و در صدد به بود رابطه با او بر آید. به او هدیه هایی بدهد، تاریخ تولد او را یادآوری نماید، از وضعیت درسی او پرس و جو کند.
۵. پدر به مدت یک هفته، حتی در صورت تقاضای کمک از سوی مادر، در هیچ یک از مسائل فرزندان دخالت نکند. به این شکل اگر قصد مادر از کمک خواهی تحقیر پدر باشد، با شکست مواجه می شود و اگر کمک طلبی او حقیقی باشد، با اجتناب پدر از مداخله، مادر احساس نیاز بیشتری کرده و بیشتر خواستار مشارکت پدر می شود.
۶ پس از جلب نظر مادر و فرزندان به پدر، اکنون این مادر است که به مدت یک هفته حق مداخله در امور فرزندان را ندارد. به این ترتیب ارتباط پدر با بچه ها تقویت شده و اقتدار خود را برای آنها به نمایش می گذارد.
۷. مادر، دختر را به پدر ارجاع دهد تا برخی مسائلش را با او در میان گذارد.
۸. والدین در صورت وجود تفاوت نظر به هیچ وجه حق طرح آن را نزد بچه ها ندارند. آنها هفته ای ۳ جلسه در نشست های یک ساعته، دو نفره و بدون به میان کشیدن فرزندان، اختلافات را مطرح کرده، با یکدیگر مشورت نمایند.
در این جلسات، طرفین باید برای مخالفت های خود استدلال نموده و به جملاتی مثل «چون من دوست ندارم» یا «چون من می گویم» اکتفا نکنند. آنها باید هر رفتار را دقیقا بررسی کرده و سود و زیانش را بسنجند. توجه شود که در این جلسات، رفتارهای مورد پسند طرف مقابل نیز باید ذکر شده و تحسین گردد تا وی به انجام دوباره ی آن تشویق گردد.
۱۰. مادر در مقابل فرزندان از پدر حمایت و پشتیبانی نموده و حق را حتی در صورت اشتباه پدر به او دهد. بعدا در جلسات خصوصی، اشتباه آقا را با او در میان گذارد.
۱۱.از فرزندان بخواهیم که به اولیا اجازه تخریب یکدیگر را ندهند.
موضوع پیشنهادی پروپوزال روانشناسی :
رابطه بین تعارض خانوادگی و پرخاشگری فرزندان با تفاوت فرهنگی در خانواده های ...