اما پژوهشها به طرز شگفت انگیزی نشان داده اند که یک عامل دیگر تا حد زیادی مسئول اختلال های هیجانی ما است: «رفتارهای مقابله ای» (هیز، ۲۰۰۵).
ما یاد می گیریم تا مقابله با استرس های زندگی از راهبردهای مقابله ای که برای کاهش درد طراحی شده استفاده کنیم. مشکل اینجاست که برخی از راهبردهای مقابله ای مؤثرتر از بقیه هستند و برخی نیز در بلند مدت اثرات کاملا فاجعه آمیزی بر بهزیستی دارند.
هفت راهبرد مقابله ای ناکارآمد وجود دارد که اکثر پریشانی های هیجانی ما را هدایت کرده و لحظه های دردناک را تبدیل به اختلال های مزمن می کند. این راهبردهای مقابله ای عوامل فراتشخیصی نامیده می شوند چرا که علت زیربنایی علائم در بسیاری از طبقات تشخیصی اختلال ها از جمله اضطراب، افسردگی، خشم مزمن، اختلال شخصیت مرزی، و اختلال استرس پس از آسیب و غیره هستند.
اجازه دهید تا نگاهی به عوامل فراتشخیصی، یا راهبردهای مقابله ای ناکارآمدی داشته باشیم که تبدیل به ریشه دردهای هیجانی مزمن می شوند. اجتناب تجربی. افرادی که به صورت خودکار از این راهبرد استفاده می کنند تلاش می کنند تا از هیجان ها و افکار دردناک اجتناب کنند. به محض اینکه چیز ناراحت کننده ای را احساس می کنند، تلاش می کنند تا آن تجربه را سرکوب کرده، دچار بی حسی شوند و یا آن تجربه را از خود دور سازند.
آنها تلاش می کنند تا در پوشی روی چیزها بگذارند که تا حدی آن درد تسکین یابد. این راهبرد مقابله ای اغلب اثرات نامناسبی بر جای می گذارد چرا که اجتناب نه تنها موجب سرکوبی احساسات دردناک می شود بلکه درد را بدتر می سازد.
یک مثال در این باره هارولد است که به لحاظ اجتماعی منزوی شده و به منظور تلاش برای اجتناب از غمگینی مربوط به از دست دادن شغل خود شروع به نوشیدن الكل کرده است. اما غمگینی او تبدیل به افسردگی شده به طوری که غرق در الکلیسم و انزوا شده است.