برای بسیاری از سالمندان باورهای نسلی معینی وجود دارد که می تواند با نتایج روان درمانی تداخل نماید. نظیر این که بحث کردن راجع به مسائل خصوصی و شخصی با افراد خارج از خانواده (غريبة) اشتباه است یا درخواست کمک برای مشکلات، نشانه ضعف است.
لبوتيز و پایدر (۱۹۹۲) بیان می دارند که برچسب بیماری روانی بخصوص در نظام باوری فعلی مردمان سالمند، امری قبیح است و آنان بیشتر تمایل دارند اختلال روانی را به شکست شخصی، نقصان در معنویت یا برخی دیدگاههای کلیشه ای نسبت دهند.
ترکیب باورهای نسلی در مورد ضعف فردی و نقصان معنویت با باورهای بنیادی درباره شکست، درمانگر را ملزم به بحث و گفتگو با بیمار در مورد نقش این باورها در عدم بهره مندی از درمان می کند.
برای نمونه طی دو یا سه سال در جلسه اول درمانگر ممکن است دریابد که بهتر است صریحا از بیمار بخواهد درباره انواع عقاید و باورهایی که مشکل ساز است و به راحتی در جلسه راجع به آنها گفتگو نمی شود، صحبت نماید.
از طرف دیگر درمانگر می تواند در طی جلسات یک رویکرد روانی - آموزشی به کار گیرد و در مورد فرضية باورهای نسلی به عنوان یک مانع بالقوه برای کسب اطلاعات حساس بحث نماید.
چه بسا که اگر درمانگر در مراحل اولیه درمان این مسائل را به بحث بگذارد، بیماران احساس آسیب پذیری کنند و به احتمال زیاد درمان را زودهنگام رها نمایند.