علی رغم تنوع موجود در این حوزه، قائل شدن به شباهت بین ذهن و کامپیوترهای دیجیتالی آن را به حوزه منحدی تبدیل می سازد و متخصصان علوم شناختی برای فهم شناخت انسان مدلهای محاسباتی به وجود می آورند (آیزنک و کین، ۲۰۰۰).
علاقه به بررسی فرآیندهای عالی ذهن از خیلی زمانها پیش، حتی قبل از شروع روان شناسی علمی، مورد علاقه فیلسوفان بود.
این علاقه بعد از شروع مطالعه در روان شناسی علمی در قرن نوزدهم نیز ادامه یافت.
موضوعی که وونت برای این حوزه از مطالعات انتخاب کرد، مربوط به فرآیندهای عالی ذهن می شد.
او می گفت هشیاری یک موضوع مطالعاتی مناسبی برای روان شناسی است، و روش پژوهش او استفاده از درون نگری بود.
بدنبال مطالعاتی که صورت گرفت برخی از روان شناسان، که مکتب گشتالت را بنا نهادند، معتقد شدند که محتوای هشیاری را نمی توان به اجزای حسی ساده آن تجزیه کرد.
در واقع گشتالتی ها مستقیما به فرآیندهای عالی ذهنی علاقه نشان دادند.
علاوه بر این در دهه های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ رفتارگرایان روش شناختی، نظیر هال و تولمن، نیز علاقه وافری به فرض میانجی هایی در بین محرک و پاسخ نشان دادند.
برای هال این متغیرهای میانجی عمدتا فیزیولوژیک، اما برای تولمن عمدتا شناختی بودند.
ولی روان شناسی شناختی ریشه های خارج از حوزه روان شناسی نیز داشت که از جمله آنها می توان به عوامل دخیل در «انقلاب شناختی » اشاره کرد که در دهه ۱۹۶۰ به وقوع پیوست.
عوامل مهیاسازی که باعث به وجود آمدن انقلاب شناختی شدند، به صورت مستقیم و غیرمستقیم در تکوین حوزه روان شناسی شناختی نیز دخالت داشتند.