همان طور که لیلا (۱۹۹۱) توضيح داده است: اگر شما بتوانید یک شگرد ساده را یاد بگیرید، می توانید از عهده تمام روابط بین فردی به راحتی برآیید.
هرگز شما نمی توانید شخصی را به طور واقعی درک کنید مگر اینکه مسائل را از دید او در نظر بگیرید و به درون او نفوذ کنید.
مثلا وقتی که اعضای خانواده بفهمند که افراد سالخورده شامل والدین از رفتن به خانه دختری که ازدواج کرده چه احساسی دارند و سعی کنند احساس خوشایندی به آنها بدهند، روابط خوبی بین اعضا به وجود می آید و جو خانه نسبت به وقتی که احساس همدلی وجود نداشته باشد خوشایندتر می شود».
احساس همدلی اساسأ با ارتباط بین اعضای خانواده تقویت می شود. از بین رفتن رابطه بین والدین و نوجوانان زمینه ناسازگاری در خانه را فراهم می کند.
بسیاری از والدین زمانی که باید بین اینکه به فرزندانشان اجازه دهند تا آزادانه ارتباط برقرار کنند و اینکه بر آنها قانونی تحمیل کنند که: «اگر نمیتوانی طوری حرفی بزنی که مؤثر واقع شود هیچی نگو و اصلا حرف نزن» یکی را انتخاب کنند با یک معضل روبه رو می شوند.
دووال می نویسد: «برقرار کردن ارتباط فوایدی دارد. باعث تخلیه احساسات، ترویج سلامت روانی، تحریک و تشویق اعضای نسلهای مختلف در داشتن رابطه ای خوب می شود و به افراد این احساس را میدهد که دیگران آنها را درک کنند.
خطر شیوه ارتباطی صریح این است که این امر به نوجوانان این اجازه را می دهد تا احساس ناخوشایند خود را ابراز کنند، نگرشها و احساسات به ظاهر گستاخانه ای داشته باشند.
امروزه بر ابراز آزادنه تر احساسات واقعی در خانواده بیشتر تاکید می شود. این امر زمینه را برای مصاحبت نزدیکتر افراد فراهم می سازد که ارزش بالایی دارد.
اما این امر باعث احساس ناخوشایندی افراد و ایجاد رابطهای خصمانه بین اعضای خانواده می شود... مشکل این است که آیا آنها این اجازه را دارند والدین و احساسات واقعیشان را سرزنش و سرکوب کنند یا اینکه باید به دلیل حفظ آرامش و آسایش در خانه سکوت اختیار کنند؟»