در بیشتر موارد، بچه ها توانایی دارند هر دو بخش را در سن های بسیار کم و بدون معلم بیاموزند:
بیشتر کودکان و بچه های نوپا هر روز در شرایط مختلف واکنش های مردم به یکدیگر را می بینند و درک این را می آموزند که مردم به یکدیگر چه می گویند و کمی آگاهانه یا ناخودآگاه توانایی گفتار را نیز یاد می گیرند.
در اکثر جوامع، هر چه بچه ها بزرگتر می شوند، خواندن و نوشتن را به آنها می آموزند تا با نشانه های دیداری آن چه را می شوند به رمز در آورند یا رمزگشایی نمایند.
به روشی مشابه و مانند کودکان، ما نیز به طور حسی وبدون تلاش برای دریافت الگوهای آوایی که ما را احاطه کرده اند، در درک موسیقی، فرهنگ مان را پیشرفت می دهیم و از آن لذت می بریم و به طور غریزی با آواز خواندن و رقص و کف زدن به موسیقی می پیوندیم.
معمولا آموزش رسمی باید کودکان را قادر سازد گام های بعدی کسب توانایی های مورد نیازشان را بیاموزند تا در سطح پیشرفته ابزارهای موسیقی را بنوازند، یا نتهای موسیقی بخوانند و بنویسند؛ اما نکته مهم این است که گفتار، شنیدار و ساخت موسیقی به اندازه آموختن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن، یک بخش طبیعی رشد است.