نقطه شروع مشکل یک پدیده غیرعادی است که در روند ایجاد کار اخلالی ایجاد می کند، پس نیاز است که مهارت هایی را داشته باشیم که مشکلات را به مسئله تبدیل کنیم اگر مشکلی به مسئله تبدیل نشود به بحران تبدیل می شود.
موانع تبدیل مشکل به مسئله
١- ندیدن خود مسئله
۲- تمایل به دیدن مسئله نداریم.
٣- بخشی از مسئله را متوجه نمی شویم و فقط آنچه مربوط به منافع خود یا گروهمان می شود، می بینیم
۴- مسئله را طوری می بینیم که منافع شخص یا گروهی را تضمین می کند.
۵- مسئله راه را به ما نشان می دهند ولی ما کاری انجام می دهیم که خودمان می خواهیم.
۶- اولویت بندی در مشکل را نداریم.
۷- مسئله را به شکل مشکل می بینیم یا به صورت مشکل در می آوریم. یک گام به عقب برگشته و مسئله را به مشکل تبدیل می کنیم.
۸- به مسئله نمی پردازیم تا تبدیل به معضل و سپس بحران شود و بعد دنبال راه حل هستیم.
۹- راه شناسایی و تحلیل مسئله را نمی دانیم. تکنیکهای تبدیل مشکل به مسأله را نمی دانیم.
۱۰- از منابع و روش های نادرست در شناخت عمق و سطح مسئله استفاده می کنیم، در این زمینه پیامبر (ص) می فرماید: «آنکه بدون علم دست به عملی بزند، پیش از آنکه اصلاح کند، تباه می سازد.»
۱۱-مسئله را عمیق نمی بینیم. مسئله چندبعدی را تک بعدی می بینیم. به مسئله باید نگاه جامع داشته باشیم اما به دلیل کمبود هزینه یا داشتن عجله یا خود با نگاه سیستمی آشنا نیستیم و یک بخشی از کار را جلو می بریم و باعث هدر رفتن فضا و فرصت و امکانات می شود.
۱۲- مسئله را فقط بروندادی نگاه کنید نه فرایندی. وقتی می خواهیم نگاهی به مسئله داشته باشیم هم باید بروندادی انجام شود هم فرایندی و حتی در وندادی؛ مثلا میزان اوقات فراغت دانشجویان کار کمی و نگاه بروندادی است ولی چگونگی گذراندن آن نگاه فرایندی است و پژوهش کیفی است.
زمانی که چگونگی کار بیان می شود، مثلا چگونه مسئله ایجادشده یا چگونه مسئله را می توان حل کرد و زمانی که فرایند کار پرسیده می شود، نیاز به پژوهش کیفی است. جایی که برونداد و محصول کار را نگاه می کند، پژوهش کمی جوابگو است و اگر در پژوهشی هر دو مورد باشد یعنی هم میزان و برونداد خواسته شود و هم فرایند شکل گیری آن مسئله و مشکل را باید تشخیص داد حتما باید از پژوهش ترکیبی استفاده کرد یعنی هم کمی و هم کیفی مورد توجه قرار گیرد.
۱۳-نمی توانیم مسئله را به درستی بیان کنیم.
۱۴- مشکل را می بینیم و تبدیل به مسئله می کنیم اما نمی توانیم برای مسئله اهداف و سؤالات درستی تدوین کنیم. وقتی مشکل را احساس کردیم و تبدیل به مسئله کردیم باید بتوانیم برای آنها گزاره های پژوهشی درستی بنویسیم که شامل هدف کلی، هدف جزئی یا ویژه، تبدیل هدف جزئی به سؤال پژوهشی یا فرضیه پژوهشی است (باید هدف را یا به صورت سؤال پژوهشی نوشت یا به صورت فرضیه، ولی به هر دو صورت اشتباه است). وقتی مشکل را احساس کردیم و تبدیل به مسئله کردیم اولین کار نوشتن عنوان پژوهشی مناسب و خوب است
۱۵- برای مسئله راه و روش درست انتخاب نمی کنیم. نکته: مسئله را محور کارها قرار ندهیم. باید در فرایند پژوهش مسئله را محور و قلب کار قرار ندهید. کلیه اجزای پژوهش باید با مسئله هماهنگ شوند. اگر فرایند پژوهش را به صورت دایره در نظر بگیریم مرکز دایره مسئله پژوهش است. انتخاب روش بستگی به ماهیت مسئله دارد. تعداد مورد بررسی، بستگی به ماهیت مسئله دارد که چه مقدار می تواند به شفافیت مسئله کمک کند. ابزارهای مورداستفاده بستگی به آن دارد که چه ابزارهایی با آن مسئله تناسب دارد. تمامی سوال ها وقتی ارزشمند است که چه میزان به مسئله کمک کند تا آن مسئله حل شود یا کاهش یابد.
۱۶- بی طرفانه با داده ها برخورد نمی کنیم؛ یعنی داده ها را عمدا دست کاری می کنیم؛ مثلا فقط میانگین را بررسی می کنیم. تمام سازمان ها باید از شاخص عدالت استفاده کنند. مثلا در مورد میزان اضافه کار با حقوق معلمان فقط میانگین یا پراکندگی گزارش نشود، بلکه ترکیبی از اینها باشد که بتواند نشان دهد که هر چقدر بزرگتر باشد نشان دهنده میزان علم پراکندگی در آن سیستم است.
۱۷-بزار پژوهش را بجای مسئله در نظر بگیریم (یکی از آفت های بسیار خطرناک است که جابجایی هدف و وسیله هم می گویند.
۱۸-به دنبال منابعی هستیم که خواسته ما یا مدیران ما را تائید یا رد می کند. (از بدترین خطرهاست) در ارزشیابی کاذب ارزیابی می کنیم که کار یک نفر را تائید می کنیم یا کار یک نفر را ضایع می کنیم بجای اینکه هدفمان کشف واقعیت باشد به سویی می رویم که فرضیه مان را تائید یا رد کنیم .